روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

تحویل کشیک

صبح پاشدیم رفتیم تحویل بخش ها و به چیف جدید مریضا رو تحویل دادیم و اورژانس رو هم پاک و تمیز منتقل کردیم به دوست عزیزمون. بعد از اون هم استاد عزیز اومدن بیمارستان مراتب تبریک گویی برگزار شد. طبق معمول لطف کردن ما رو مرخص کردن و ما هم اومدیم لالا

دو تا آپاندیس اونم این وقت صبح

الان دارم از اتاق عمل میام. سال یکی دو تا آپاندیس برده بود اتاق عمل. اونم فقط و فقط به خاطر اینکه کارشون طول نکشه و اگه به صبح بکشه و . . . یعنی من هرچی میکشم از این دل نازکم میشکم. خواااااب دارم . 

اصلا اینم باشه عیدیش. والااااا

گودبای پارتی

خدا رو شکر تا 4م عید یه سره کشیکم. امروز آخرین روز کشیک بخش خودم بود و از فردا هم که میدم تحویل چیف جدید ولی دستور رسیده که باید بالا سر این چیف جدید باشم. خلاصه باز طبق سال های پیش روزای اول عید ما کشیکیم و ...بی خیال. صبح هم که بچه های اینترن گود بای پارتی راه انداخته بودن و شیرینی و کیک و ... استاد بزرگ رو هم دعوت کردیم زیر آلاچیق پاویون و گفتیم و خندیدیم و ...شب هم که با سال 4 بیهوشی رفتیم یه فست فودی زدیم که دل و روده ما رو به هم زد. 

امیدوارم این مشاوره های مسخره بزارن ما یه دو دقیقه بخوابیم

سورپرایز

امشب سال پایینی ها سورپرایزمون کردن. اومده بودم بیمارستان که بهم زنگ زدن بمون و کاری پیش اومده وقتی رفتم دیدم بقیه سال 4ی ها هم هستن و سال پاییینی ها یه کیک خریدن واسه ما و روش یه شمع که عدد 4 باشه هم گذاشتن. شام هم خوردیم و کلی عکس و فیلم و شب به ساد ماندنی شد

ممنون از همتون بچه ها

عمل اورژانس روز غیر کشیک

دیروز ظهر یه مشاوره دادن از بخش گوارش که مریضی بود که ما قبلا دیده بودیم. به نظر میرسید علائمش بدتر شده. تاکی کارد بود و تاکی پنه و افت Hb هم داشت. خیلی case مشکلی برای تشخیص بود. مریض بدون هیچ سابقه ای داخل شکمش داشت خونریزی مب کرد با سونو هم که tap شده بود خون دیده بودن. یه سی تی هم از قبل داشت که به نظر کبدش یه توده داشت. ولی اون مال یه هفته پیش بود و مریض از 24 ساعت قبل بدحال شده بود. خلاصه با استاد هم مشورت کردیم و بردیمش اتاق عمل.دیشب کشیک ممل بود و مجبور شدیم کلی فک بزنیم که یه اتاق دیگه به ما بدن حدود 8 لیتر مایه خونی از شکمش ساکشن کردیم. به نظرم چند لیتری آسیت قاطیش بود ولی رنگش خون بود. خلاصه کلی شکم رو گشتیم جز یه کبد بسیار بزرگ با نمای غیر طبیعی چیزی پیدا نکردیم از کبد بیوپسی گرفتیم و تمام. اومدم بیرون خانمش و بقیه شروع کردن به پرس و سوال و ازونجا هم که من معمولا همه چیز رو رک و راست می گم خیلی از حرفای من ناراحت شدن. همسرش بنده خدا خیلی گریه می کرد.. به نظرم چیز خوبی در نمیاد

ناهار زدیم

امروز هم در خدمت دوستان هم بخشی بودیم و ممل اینا رو کاور کردیم. من سر یه عمل رفتم که توده خم کبدی بود و بسیار هم عمل خوبی شد. بعد از اون بزرگی ما رو صدا کرد و گفت هفته آخره می خوام بهتون ناهار بدم . خلاصه در خدمتشون رفتیم رستوران نوید و ناهاری زدیم بر بدن با همراهی سال دو و سال یک 

کمک رسانی

امروز که خودمون عمل نداشتیم و قرار هم بود این هفته آخری عمل نذاریم. صبح یه سرپایی اومد . بعدشم رفتیم کمک ممل اینا و یه رکتوم رو با استاد جوون کولورکتال انجام دادیم. برنامه فردا هم انگار قراره همین باشه. صبحم که استاد جوون شاکی بود که چرا مریض رو گفته بودم نیگرش دارین مرخصش کردین . من که اصلا یادم نمیومد مریضه واسه چی باید میموند و مرخص نمیشد 

سهل انگاری پدر

صبح صدای زنگ سال یکی بیدارم کرد. گفت دو تا مریض ناجور داریم. پاشدم رفتم اورژانس. وسط راه استاد کوچیکه زنگ زد کجایی بعد گفت منم میام اورژانس. وقتی رسیدیم اورژانس اولین مریض یه دختر جوون بود که از کردستان اومده بود و می گفت که بابام در حال تمیزکزدن تفنگ بوده که تفنگ شلیک شده و به پاش خورده. محل ورود گلوله دقیقاً ناحیه پوپلیته بود و از زانو به پایین ماتلینگ داشت. تو کردستان بنا به دلایلی که من سر در نیاوردم فاشیوتومی شده بود. خلاصه به پدرش گفتیم این رو دیگه نمیشه براش کاری کرد و پاش باید قطع بشه. بنده خدا...استاد کوچیکه وقتی عمل دیشب که عروقی بود رو فهمید گفت چرا به من اطلاع ندادین که من همین جوری هاج و واج مونده بودم که " مگه قرار نبود شما شنبه بیای ؟" خلاصه بعدشم رفتیم بخش همون دختر خانمه رو دیدیم که نبضش پر و درست و حسابی بود و پرچم ما رو کشید بالا

یه مریض دیگه هم داشتیم کنسر پیشرفته با متاستاز به تقریبا همه جا که با علائم انسدادی اومده بود و آخر هم رضایت به عمل نداد و رفت...
یه آقای با شرافتی امروز به خاطر یه پروسیژری که انجام داده بود بچه ها رو به شیرینی مهمون کرد تو پاویون. خلاصه تو پاویون مهمونی گرفته بودیم. همه بچه های جراحی هم تقریبا بودن. استاد جوون کولورکتال هم اومده بود و خلاصه بساط خنده و شادی فیلم و عکس و ...خوش گذشت

اولین عمل عروقی

امروز که به سلامتی رفتیم گند زدیم به امتحان. من نمی دونم کی این استرس امتحان شفاهی قراره دست از سر کچل ما برداره. بعدشم که بدو بدو اومدیم کشیک رو تحویل گرفتیم. تنها نکته امروز که خیلی حال داد این بود که یه دختر 13 ساله رو آوردن با کات شریان اولنار که برای اولین بار رفتم آناستوموز زدم خیلی لومن باریکی داشت با خودم می گفتم عمراً اگه این بگیره ولی آخرش که نبض رو تا دیستال لمس می کردیم خیلی هیجان انگیز بود کل حال خراب ما را با خود برد

هرنی استادانه

دوشنبه...
یه بستن کلستومی داشتیم که یعنی خرمشهر رو می خواستیم آزاد کنیم راحت تر بود. دیدم خیلی گیره زنگ زدم به استاد بزرگ گفتم پاشو بیا که اوضاع خرابه. اونم شیک گفت نمی تونم بیام زنگ بزن استاد جوون کولورکتال. که ما هم زدیم و بنده خدا گفت من تا 10 دقیقه دیگه میام . تو این گیر و دار بودیم که گفتن استاد جوون هپاتوبیلیاری اومده. بعد فهمیدیم استاد خودمون به ایشون هم زنگ زده . ما مونده بودیم این وسط چه کنیم که گفتن استاد کولورکتال هم اومد. خلاصه بنده بودم و دو استاد و دردسرتون ندم دو بار که روده پرفوره شد. 3 تایی ریخته ب.دیم سرش 2 ساعت گرفتارمون کرد برشمون در حقیقت شده بود پارامیدلاین. استاد کولورکتال که می گفت این درموئیدی چیزی هست خلاصه اشک بنده خدا درومده بود بعد گفتن لیگاشور گرفتیم و ...ختم به خیر شد

امروز روز سبکی بود. یه هرنی داشتیم که از روز قبل کنسل شده بود و دیدیم بهتره اینو بدیم استاد عمل کنه لذا به استاد بزرگ گفتیم اومد ترمیم بافتی برامون انجام داد خیلی باحال بود. بعدشم که یه بیوپسی داشتیم و تمام..فردا هم امتحان آسکی داریم