روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

سهل انگاری پدر

صبح صدای زنگ سال یکی بیدارم کرد. گفت دو تا مریض ناجور داریم. پاشدم رفتم اورژانس. وسط راه استاد کوچیکه زنگ زد کجایی بعد گفت منم میام اورژانس. وقتی رسیدیم اورژانس اولین مریض یه دختر جوون بود که از کردستان اومده بود و می گفت که بابام در حال تمیزکزدن تفنگ بوده که تفنگ شلیک شده و به پاش خورده. محل ورود گلوله دقیقاً ناحیه پوپلیته بود و از زانو به پایین ماتلینگ داشت. تو کردستان بنا به دلایلی که من سر در نیاوردم فاشیوتومی شده بود. خلاصه به پدرش گفتیم این رو دیگه نمیشه براش کاری کرد و پاش باید قطع بشه. بنده خدا...استاد کوچیکه وقتی عمل دیشب که عروقی بود رو فهمید گفت چرا به من اطلاع ندادین که من همین جوری هاج و واج مونده بودم که " مگه قرار نبود شما شنبه بیای ؟" خلاصه بعدشم رفتیم بخش همون دختر خانمه رو دیدیم که نبضش پر و درست و حسابی بود و پرچم ما رو کشید بالا

یه مریض دیگه هم داشتیم کنسر پیشرفته با متاستاز به تقریبا همه جا که با علائم انسدادی اومده بود و آخر هم رضایت به عمل نداد و رفت...
یه آقای با شرافتی امروز به خاطر یه پروسیژری که انجام داده بود بچه ها رو به شیرینی مهمون کرد تو پاویون. خلاصه تو پاویون مهمونی گرفته بودیم. همه بچه های جراحی هم تقریبا بودن. استاد جوون کولورکتال هم اومده بود و خلاصه بساط خنده و شادی فیلم و عکس و ...خوش گذشت

نظرات 1 + ارسال نظر
ملیکا جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 06:35

سلام، بابت اون دختر خانم کرد ناراحت شدم، ولی دکتر از این مورد اگه عکس گرفتین میشه بذارین؟ بابت عمل عروقی هم بهتون تبریک میگم.انشالله همیشه بساط شادی، خوشی در زندگیتون پهن باشه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.