روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

شام مشترک

دیشب با ممل و پاشا رفتیم پارسوا یه پیتزا بادمجون با یه لازانیا و بوقلمون دودی شریکی زدیم خیــــــــــــــــــلی حال داد

عمل آپاندیس با پاشا

امروز رفتیم ژورنال کلاب آخراش استاد برست به نحوه مقاله ارائه دادن رزیدنتا گیر داد که همانا امیر سال دویی بود و بعدشم به میر گیر داد که این حتی پرب و درب هم بلد نیست و کلا گیر پشت گیر و گفتن شما خیلی بی سواد دارین بار میاین وسطاش یه انسان شریفی گفت اگه شماها هم حرفی دارین بزنین که سبحان چند کلامی گفت و منم می خواستم حرف بزنم که بی خیال شدم و تهش هم عصا گفت ما قبول داریم که هر چی به ما گیر دادین درسته که همه از پاچه خواریش ناراحت شدن خلاصه رفتیم مریض اورژانس رو هم با استاد جوونه دیدیم و بعدش رفتیم پاویون و یه نیمرو با ممل زدیم و سرهنگ هم هاردش رو آورد رفتیم براش فیلم ریختم و بچه ها هم جمع شدن و ازون ور به عصا گیر دادن که این چه حرفی بود زدی و خلاصه ازون ور به امیر و خلاصه داشت دعوا بالا میگرفت که من که حوصلش رو نداشتم رفتم و ...
شب با پاشا رفتیم سر عمل آپاندیس و من ادش وایسادم نگی هم سال دویی بود و کلا سر عمل نیومد خیلی حال داد دو تایی تا تهش رو رفتیم وسطاش کلی بهم زنگ زدن آف که شدم دیدم یکیش سرهنگ بود ..بلافاصله به آی سی یو زنگ زدم که گفتن مریض out put کمی داشته و چون منو پیدا نکردن به رزیدنت بیهوشی زنگ زدن اونم گفته نرمال سالین 500 تا بهش زدن بعدش بلافاصله به پیوند زنگ زدم که اونم مریض سدیمش پایین بود گفتم چی کار کنن و بلافاصله بعدش به سرهنگ زنگ زدم که گفت من کاری نداشتم از بیمارستان زنگ زدن بهش فکر کرده من باهاش کار دارم

خوب بد زشت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.