روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

میدون مین

به حد مرگ خوابم میاد...
APR نبود که خنثی کردن میدون مین بود. تو خون و کثافت، 4 ساعتِ تموم. بعدش هم که تیروئید داشتیم دلمون خوش بود این ندولش بالاخره به یه طرف حال داده همون طرف رو در میاریم. از شانس مزخرف ما انکار خط کش گذاشته بودن دقیقا وسط افتاده بود و مجبور شدیم توتالش کنیم 
من مامانمو می خوام :(

دعوا با استاد داخلی

چهارشنبه کشیک بودم و الان هم که ساعات اولیه 5 شنبه هست همچنان در کشیکیم. صبح که دیر رسیدم علتشم این بود که با پاشا که یه مریض عروقی خفن داشت رفتم اتاق عمل و تا 6 صبح اتاق عمل بودم. صبح بهم گفتن یه مریض اورژانسی هست با شوک و علت آبسه پری انال داره میره اتاق عمل. رفتم اتاق عمل که چیز خاصی نبود ولی به نظرم اومد یه کم اسکروتومش مشکوکه. برای اطمینان به استاد جوان گروه 3 گفتم اومد و مریض رو دید و گفت به نظر منم چیز خاصی نیست. گفتم برای اطمینان تا مریض بی هوشه به اورولوژی ها بگین بیان مریض رو ببینین. همون لحظه رئیس محترم بخش زنگ زد که دوستان اورولوژی زنگ زدن که ما تو اتاق عملیم و مریضمون موقع عمل دچار پارگی دیافراگم و ترومای کبد شده. رفتم اتاق عملشون و اول از همه بهسال دویی شون گفتم برو مریض ما رو هم ببین تا به هوش نیومده. خلاصه اونو فرستادم و رفتم سر عملشون و شکر خدا کار مریضشونم انجام دادم. بعد از اون پیغام اومد که یه مریض مشاوره اورژانس داره بعلت پارگی کولون. با سال یک رفتم بالا سرش. در کمال تعچب دیدم مریض اکسپایر شده و هیچ کدوم از حضرات هم حتی در جریان نیستن با داد و بیداد کردن ما افتادن دنبال احیای مریض. رفتم مشاورش رو بینویسم. دیدم مشاوره نداره. اعصابم بهم ریخته بود پروندش رو برداشتم تو پروندش بنویسم. دیدم اتند داخلی که یه خانم دکتر بی اعصابی هم بود و از سال یک از قیافه همدیگه خوشمون نمیومد. پرید پرونده رو از دست من گرفت که نباید تو پرونده مریض بنویسین شما پزشک مشاورین حق ندارین تو پرونده مریض بنویسین. منم عصبانی داد زدم وقتی مشاورش رو ننوشتین پس من کجا معاینه خودمو بنویسم. خلاصه یکی من بگو یکی استاد داخلی و ....دیدم اینجوری نمیشه باز مثل دفعه های پیش آخرش گروه محترم جراحی بدهکار میشه. دیدم بهترین راه اینه استاد آنکال خودم رو باخبر کنم. زنگ زدم به استاد که همانا ریییس محترم بخش هم بودن و ایشون هم بسیار ازین مسئله جا خورد و گفت حتما اینو مکتوب کن بده من ...
ببینیم برای یه بار هم که شده حق ما رو ازینا میگیرن یا نه

آخر من اینو می کشم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شانس که نباشه همینه

از اول صبح که با سر درد و بی حوصلگی بیدار شدم. رفتم بخش بعدشم اتاق عمل اولین عمل هم طبق معمول روزای یکشنبه لاپاروسکوپی بود و هرنی جدار شکم و بنده نقش مترسک دوربین به دست. کم کم دامنه مفصل شانه راستم داره محدود میشه. اینکه تموم شد نوبت رسید به مریضی که کیست هیداتید کبد داشت. و چون قبلا هم ERCP شده بود قرار بود کیسه صفراش هم برداشته باشه و بنده هم کلی صابون به دلم زده بودم که بعد از مدت ها باز دستم به لاپاروسکوپی بره. اولین بخش چیفی کلی کیسه صفرا لاپاروسکوپی رو تنها رفتم بدون اینکه استاد بیاد سر عمل ولی این چند تا بخش جدید انگار قرار نیست نوبت ما بشه. خلاصه با استاد صحبت و یه رضایت ضمنی از استاد که بعدش فرمودن برو آمادش کن و پورت ناف رو هم بزار . ما هم خوشحال و خندان به فرموده عمل کردیم. بعدش خود استاد اومد و پورت های بعدی رو هم گذاشتیم. داخل شکم رو کخ نگاه کردیم یه کیست هیداتید اندازه یه پرتقال چسبیده بود به معده که هرچی هم ساکشن کردن چیزی نیومد. بعد کیست کبد رو ساکشن کردن باز چیزی نیومد حالا این وسط من هی دلم داره پرپر میزنه که کی من برم کیسه صفرا رو درآرم. تو این هاگیر واگیر دوربین هم خراب شد و استاد هم عصبانی شد و گفت open  کنین یعنی اینو گفت انگار آب یخ ریخته باشن رو سرم. خیلی حالم گرفته شد. بعدشم که استاد رفتن بیرون و عمل افتاد گرده اینجانب. همه مدل دردسر داشتم. از اجازه ندان به آزاد کردن کبد بگیر تا خونریزی و هموستاز و ... کیست داحل شکم هم قربونش برم به همه جا چسبیده بود اصلا درنمیومد. آخر پارشیل برداشتم تو بقیه ساکش هم امنتوم چپوندم. یه درن هم گذاشتیم تو کبد. کلا حال گیری خوبی بود. 
عصر پاشا با قیافه چپ شده اومد گفت به جام کشیک وایسا من حال ندارم. بعدشم که مت زنگ زد گفت یه مریض برای مورنینگ فردا آماده کن. الانم که دارم تایپ می کنم دارن یه مریض رو آماده می کنن برای اتاق عمل ..روز خیلی خوبی بود

یک روز به تمام معنا افتضاح

امروز(سه شنبه) از همون اول صبح خبرای بد شروع شد. اول از همه که زنگ زدم برای طرحم که مسئولشون گفت اینجا که شما قراره بری قبلاً 3 تا جراح داشته و الان یه دونه دارن و دو تای دیگه رفتن فوق بخونن. تو اینترنت یه گشتی زدم دیدم 200 هزار نفر هم جمعیت داره مسئول محترم فرمودن که ایشالله بیشتر از 3 هفته نمی مونی. یعنی دیگه رسماً داشتم پس میفتادم. خلاصه فرمودن که صبح اول مهر اونجا باش. بعد از اون یه غلطی کردیم یه مریض AVF رو که گفته بودم امروز بیاد اومد دم در و برای تشکیل پرونده ما هم برای اینکه مطمئن شیم همه چیزش درسته و مشکلی برای عملش نیست به استاد گروه مقابل گفتیم معاینش کنه حالا بماند که چه سوء تفاهمی این وسط و طبق معمول وسط فرق سر من پایین اومد. بعدش رفتیم سر عمل تیرویید که استاد لاپاروسکوپی عینکش رو یادش رفته بود بیاره و از سرپرستار اتاق عمل عینکشو قرض گرفت و جهت مزاح هم فرمودن که یه سری در قدیم دندون مصنوعی هاشونو بهم قرض میدادن. بعد از این یه عمل کیسه صفرای باز داشتیم که استاد فرمودن که میدلاین بازش کنین و ما چشامون گرد شد و باز بماند که اگه جناب سرهنگ نبود الان بنده از شانه راست به پایین فلج بودم. ازون ور هم یه اتفاق جالب برای استاد گروه مقابل افتاده بود و اونم این بود که یه آدم حقیری می خواسته آناستوموز روده رو چک کنه با یه سرهنگ هوا از مقعد پوش می کنه و بعد دوباره و در این حین ناغافل یه سری از ترشحات اونجا می پاشه به استاد و استاد که از عصبانیت در حال انفجار بوده میگه « چی کار داری می کنی ؟» و اون آدم حقیر می گه که « ای وای استاد ببخشین البته تمیزه خیلی وقت بوده که از این روده ها استفاده نمی کرده » راوی داستان که خودش سر عمل بوده می گفت من در حال ترکیدن بودم و خودم رو نیگر داشته بودم. بعد از این داستان ها برگشتیم پاویون و هنوز چشم بر هم نگذاشته سال دویی زنگ زد که مریض آی سی یو ( کانسر مری ) بد حاله.
چند ساعت بالای سر مریض بودیم مشاوره گذاشتیم نوار قلب آزمایش اکوی قلب....2 بار کُد خورد و متاسفانه اکسپایر شد

آرزوهای برباد رفته

امروز دو تا مریض تو لیست عملمون بود. یکی فئو و یکی دیگه هم کانسر مری. که اول از همه صبح که به استاد زنگ زدم گفت که لاپاروسکوپی می کنیم. خلاصه سر بی هوش کردن این مریض با سرویس محترم بی هوشی ما داستانی داشتیم. اونا ICU می خواستن. استاد ما هم خیلی به دلش نبود مریض نیاز به ICU داشته باشه خلاصه کلا هم تخت ICUنداشتیم واسه همین اول صبح تکلیفمون معلوم شد و فهمیدیم که مریض کانسر مری کنسله. بعد هم کلی رایزنی بابت این مریض فئو داشتیم که دیگه داشت حالم به هم می خورد. آخرشم هم مریض ساعت نزدیک 10 آماده شد. البته این وسطا استاد هپاتو بیلیاری داشت با یه آقای مطلوبی هرنی عمل می کرد ما هم رفتیم دید زدیم و استاد هپاتو هم صبح که ما رو دید فرمودن که بابت اون مریضه که فرستادم و صورتشو سوچور کردی دستت درد نکنه و گفته که بهت بیست بدم. حالا بماند که ما خودمون به طرز خیلی ضایعی برگشتیم به بیمار گفتیم به استاد سلام برسونین و ازین حرفا. خلاصه رفتیم سر عمل لاپاروسکوپی آدرنالکتومی و باز هم ما مفتخر شدیم به گرفتن دوربین اون هم در حالت نشسته که خودش داستانی بود و نور دستگاه هم خیلی عالی بود واقعا و همه امکانات جورجور که استاد لاپاروسکوپی در نهایت برگشتن گفتن دیگه حتی کیسه صفرا هم با این دستگاه عمل نکنین و آب سردی بود بر هیکل اینجانب که امیدوار بودیم تا آخر این ماه یه سوچور داخل شکمی چیزی با این لاپاروسکوپی بزنیم. البته نور دستگاه برای کله سیستگتومی خوب بود و گروه جراحی دیگمون با همین نور عمل می کنن ولی دیگه...هی روزگار...
عمل که تموم شد با استاتید جونیور نشستیم اتاق رست و مراسم تخمه خوران برپا شد و کلی حال داد و ازین حرفا و در نهایت اتاق عمل هم یه AVF خواستیم با ممل بریم که خودم ورید مچش رو اکسپلور کردم ولی چون خیلی ظریف بود استادشون اومد و گفت تو حفره آرنج بزارین و خودشم اومد سر عمل و تمام

ریاست محترم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حالمان بگرفت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اوج بد شانسی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اعصاب خوردی

اون آقایی که با رکتوراژی شدید اومده بود و ما ساعت 3 صبح بردیمش اتاق عمل و توتال کولکتومی شد و هفته پیش هم ایلئوستومیش رو بستیم که یادتونه. امروز صبح داداششون که به گفته خودش متخصص داخلیه رو زیارت کردیم و اول گفتگو ایشون خاک پای ما بودن و نوکر و مخلص و آخر بحث هم به این نتیجه رسیدن که ما برای آموزش مریضشون رو بردیم عمل کردیم و اصئلا همون داستان موش آزمایشگاهی معروف و ...خلاصه آدم از یه نفر که مثلا متخصصه واقعا انتظار بیشتری داره .. چه کنیم اینم از شانس ماست دیگه... شروع عمل ها مصادف بود با یه عمل ماموپلاستی دیگه و امروز واقعا خیلی قشنگ درومده بود. بعدشم که به لطف دوستان انگار ناهار تموم شده بود و جناب سرهنگ هم همه رو دعوت کردن به صرف اُملت که بسیار چسبید و بعدشم که دو تا مریض دیگه داشتیم یکی عود تومور برست که جناب سرهنگ و سال یکی با هم رفتن و یه مریض فیبروآدنوم داشتیم که excisional biopsy شد. بعدشم که اومدیم پاویون و بعد از دقایقی جناب سرهنگ زنگ زد که آشناهای همین آقایی که اول بحث گفتم رفتن پیش یکی از استادای دیگمون و راجب مریض حرف زدن و به نظر میومده که می خواستن مریض رو ببرن تو سرویس ایشون. خلاصه حسابی از دست این آشناهای این بیمار کفرمون درومده. البته بنده خدا خود مریضه اصلا به این کارا کاری نداره و همکاری می کنه. مشکل عدم اطمینانیه که اینا به ما دارن و دلیلشم نمی دونیم. و بزرگترین مشکلی که پیش میاد اینه که به order های ما اهمیت نمی دن و کار خودشون رو می کنن. این یعنی درمان مریض به مشکل بر می خوره
آخر شب هم دوست قدیمی کاشانیم بهم زنگ زد که بچه یه سالش تو پارک افتاده و پیشونیش بخیه لازم شده. آوردش اورژانس بیمارستان و با سال یکی سرش رو بخیه زدیم. چون sedate کردن بچه دردسر بود طبق قوانین قزون وسطی عمل کردیم و با سه تا کمک بچه رو نگه داشتیم تا تکون نخوره جالب این بود که دقیقا هفته پیش همین ساعت اومده بود سرش رو بخیه بزنیم اون هفته نیز شیطونی کرده بود. به شوخی بهش گفتم 4 شنبه ها بچت رو بده پیش ما بمونه. اینجوری خیال همه راحته.