امروز ساعت 11 بیدار شدم خیلی حال داد از وقتی رفتم بیمارستان تا حالا اولین دفعس که تا این موقع روز می خوابم دیشب هم موبایلم رو سایلنت کردم صبح که نیگاش کردم از بیمارستان چند دفعه زنگ زده بودن و یه پیغام هم داشتم از اینترنم بود که نوشته بود چند تا از شماره تلفن های بیمار ها رو بهش بدم تا زنگ بزنن خلاصه تازه یادم افتاد همه شماره ها پیش خودمه به محمد زنگ زدم تا بهش بده بعدشم خواستم برم تیمورزاده کتاب بخرم که خواهرم اومد گفت تا ملا صدرا ببرمش خلاصه افتادیم تو ترافیک و تهش به این نتیجه رسیدیم که بی خیال کتاب خریدن بشیم..ولی وقتی یادم میفته که یه هفته دیگه امتحان داریم.حالم بد میشه..فعلاً دارم گره زدن تمرین میکنم دیروز سرهنگ تو اتاق عمل گیر داد و البته یه قلق گره زدن رو هم بهم نشون داد که تا حالا نفهمیده بودم.