الان دارم از اتاق عمل میام. سال یکی دو تا آپاندیس برده بود اتاق عمل. اونم فقط و فقط به خاطر اینکه کارشون طول نکشه و اگه به صبح بکشه و . . . یعنی من هرچی میکشم از این دل نازکم میشکم. خواااااب دارم .
اصلا اینم باشه عیدیش. والااااا
امروز اولین عملمون کیسه صفرا لاپاروسکوپی بود. 30 دقیقه بیشتر طول نکشید خیلی خوش آناتومی بود. بعد از اون هم یه سودوسیست پانکراس داشتیم که دو تا سیست متصل بهم داشت بزرگیش که به جدار شکم چسبیده بود و با لاپاراتومی باز شدو کوچیکه هم که به این راحتی ها پیدا نمی شد و دست آخر استاد کوچیک رضایت داد استاد بزرگ هم بیاد نظر بده وبالاخره یه حفره پیدا کردیم و به ژژنوم زدیم. بعد از اون هم یه تومور داخل لگن ( با سی تی ) داشتیم که وقتی لاپاراتومی کردیم. توده روده کوچیک بود واستاد کولورکتال هم که اومد سر عمل توده رو گرفت و قاچش کرد و کفت به نظرم این جیسته. یه تعبیه ژژنوستومی هم داشتیم که خودشون کنسل کردن
چهارشنبه 3 مهر
صبح رو با یه آپاندیسیت شروع کردیم. خانمی بود بسیار چاق و پدرمون درومد تا عملش تموم شد. بعد هم دوباره تزانزیت بین دو بیمارستان رو داشتیم. بعدش عصر باز دو تا خانم چاق دیگه با آپاندیسیت اومد که باز برای هر کدومشون اشکمون درومد تا عمل شدن. اسکراب می گفت« اینجا فوق تخصص آپاندیسیت مشکل میگیری دکتر. اینجا همه زناشون چاقن » خلاصه داشتیم از کت و کول میافتادیم که گفتن باز اورژانس مریض داریم. رفتم باز یه خانم چاق دیگه اومده بود با علائم آپاندیسیت که خدا رو شکر رضایت شخصی داد رفت. یه سرباز لاغر مردنی هم اومده بود با علائم آپاندیسیت که انقدر ذوق کردم همون موقع که ساعت 12 شب باشه بردمش اتاق عمل. به قول خودمون پوست تا پوستش 10 دقیقه نشد. از بس که خوش آناتومی بود. خداییش داشتم عقده ای می شدم. در آخر هم اصل داستان اومد. یه دختر بچه 3 ساله با انسداد کامل گوارشی. بستریش کردم و برای عمل آمادش کردم. که ندا دادن بهتره بره مرکز استان حالا چرا . چون اگه به آی سی یو نیاز باشه نداریم و یک سری کمبود امکانات دیگه. زنگ زدم به مرکز استان و لا پزشک بیمارستان ریفرالشون صحبت کردم که خیلی شیک گفت پذیرش نمی دیم. گفتم خوب ببرینش اتاق عمل. که باز ندا اومد والدینش می خوان خودشون مریضشون رو ببرن بیمارستان مرکز استان. خلاصه رضایت شخصی دادم و مریضشون رو بردن
پنج شنبه 4 مهر
یه مریض رو پریروز دیده بودم با درد شدید پری آنال و احساس سوزس موقع دفع که اصلا اجازه معاینه هم نمی داد و تب هم نداشت و خلاصه با تشخیص فیشر حاد گفتم که درمان های معمول رو بگیره و بعداً بیاد دوباره امروز اومد با گریه و زاری که من تحمل ندارم و ...منو عمل کنین. من هم گفتم بهش که می برمت اتاق عمل زیر بی هوشی معاینت می کنم. خلاصه رفتیم اتاق عمل و تا یه TR کردیم یه چیزی مثل سوزن رفت تو دستم. بت خودم گفتم نکنه این قبلا عمل شده و چیزی نمی گه اینم سوچوری چیزی باشه. چون اسپاینال بود بازم ازش پرسیدم ولی گفت عمل نشده. خلاصه اسپکولوم رو گذاشتیم و در کمال ناباوری دیدم یه استخون جناغ مرغ دو سه سانتی کانال فرو رفته تو مخاط. هاج و واج درش آوردم و با بقیه همکاران اتاق عمل نگاش می کردیم که بابا تو دیگه کی هستی بعد چه شانسی داشتی که تو این همه راه جایی رو پرفوره نکرده. شب هم یه کوچولوی 11 ساله اومد با درد هایپوگاستر و RLQ رفتیم اتاق عمل و یه آپاندیسیتی داشت که نوکش هم پرفوره بود.
جمعه 5 مهر
روز آف بنده بود و از صبح رفتیم دنبال گردش در شهر و یه دریاچه ای که نزدیک شهر بود و از تفرجگاه های شهر به حساب میومد رو انتخاب کردیم و سری به اونجا زدیم. خیلی جای قشنگی بود و یه ماهی کبابی هم زدیم که قیمتش با رستورانای نارنجستان و نایب برابری می کرد
شنبه 6 مهر
اول صبح با یه آپاندیسیت شروع شد یه آقای بسیار رشید و چاق که به نظر عراقی هم بودند و دوستان بی هوشیهم طبق معمول زحمت کشیدن و مریض رو اسپاینال کردن و مریض هم دم به دقیقه دست و پاشو تکون میداد و دردسرتون ندم با یه بدبختی زائدالوصفی این عمل تموم شد. از جراح دیگه ای که اونجا کار می کرد پرسیدم چرا این سیستم بی هوشی اینجا اینجوریه گفت دکتر باید بسازیم با اینا و گفت که من اینجا کوله سیستکتومی و حتی دو سه نوبت کانسر معده رو با اسپاینال عمل کردم که ما کم مونده بود یه شاخ رو سرمون نصب بشه. بعدش توضیح دادن که اقلامی مثل CV line اینجا ناشناختس. عصر هم که یه بچه رو آورده بودن 6 ساله که صاف صاف واسه خودش داشت راه می رفت با درد شکم اومده بود و مشکوک به آپاندیسیت. معاینش خیلی به دلم نچسبید و البته شکمش رو گارد می کرد ولی می گفت درد ندارم. لکوسیتوز هم داشت و برای اطمینان فرستادم سونو که اونم جمله معروف " تشخیص با یافته های بالینی ست " رو برامون نوشت. خلاصه بردیم اتاق عمل و آپاندیسیت درست و حسابی هم درومد و نتیجه گرفتیم که بچه ای که از اتاق عمل می ترسه معاینش خیلی کتابی نیست.
روزمان با مورنینگ شروع شد. دو تا case مطرح شد اولیش یه تورشن تخمدان بود و بعدیشم یه هرنی اپی گاستریک استرنگوله. بعدش خواستیم بریم که دیدیم رییس بخش محترم با چش وابرو میگن که بشینین پایان نامه گوش بدین . ازون جهت که استاد بی هوشی اتاق عملمون هم اومده بود چون مشاور پایان نامه بود. نتیجه گرفتیم اتاق عمل رفتنمون هم خیلی سودی نداشته. بعدش که رفتیم اتاق عمل استاد برست صدامون کردن و یه پرونده نشونمون دادن که سرتاپا اشکال داشت و تازه یه رضایت نامتعارف هم توش بود که ندید و الا ... خلاصه رفتیم عمل ها رو شروع کنیم که گفتن مریض آبسه شکمی( تو قزوین عمل شده بود و استاد برست پذیرش داده بودن) رضایت همسر نداره. بعد ما عربده زدیم که یعنی چی؟ وقتی پسر 35 سالش داده و همسرش تو خونه زمین گیره این مسخره بازیا چیه؟ که مریض رفت تو اتاق عمل. خلاصه این مریض رو که باز کردیم خیلی خفن بود . پر بود از چسبندگی و اصلاً هیچی معلوم نبود و لذا استاد برست از استاد لاپاروسکوپی هم مشورت گرفت و اونم که اومد سر عمل و وضغیت رو دید. گفت زیاد دستکاریش نکنین و درن بزارین. که گذاشتیم. اتاق بغلی هم سال یکی یه آبسه برست رو شروع کرده بود. بعدش یه سینوس پیلونیدال داشتیم. و بعد از اون هم برای دومین بار یه تراک گذاشتم که مدیون جناب سرهنگ بودیم. در آخر هم کلید کمدمون رو گم کرده بودیم و کلی دنبالش گشتیم این وسط هم فهمیدیم دوستان اتاق عمل تبلت بنده رو رفتن قایم کردن تا حال ما رو بگیرن که نقشه شومشون در نطفه خفه شد
این چند روز گذشته پدری از من درومد اون سرش ناپیدا اصلا یادم نیست چه بلاهایی سرم اومده سعی می کنم مهمشاش رو بنویسم. از روز شنبه شروع می کنم که کشیک بودیم و ساعت 10 شب سه تا مریض داشتیم برای عمل اولیش یه هرنی اینکارسره بود و جالب این بود برای عمل کیسه صفرا اومده بود درمانگاه. چون قبلاً عمل شده بود پدری از ما درومد تا این چسبندگی ها رو آزاد کردیم که باز اون سرش ناپیدا. بعدش یه هرنی دیگه داشتیم که متاسفانه مشکل قلبی هم داشتن و EF15% داشتن که داستانی داشتیم با این دوستان بی هوشی البته اونا هم حق داشتن تخت آی سی یو نداشتیم و به قول رزیدنت ارشد بی هوشی که برگشت گفت با بی هوش کردنش انگار دارم تیر خالی می کنم تو سرش. ازون ور هم می خواستن ببرنش خصوصی. خلاصه همراها همه آژیته نه رضایت به عمل میدادن نه مریضشون رو می بردن خلاصه خودم زنگ زدم به اتند بی هوشی آنکال و شرایط رو براش گفتم و خلاصه راضی شدن با رضایت سفت و سخت گرفتن از همراهای مریض خوابوندنش و خلاصه ختم به خیر شد و هراهاش دیگه داشتن دست و پای ما رو ماچ می کردن. بعد ازون بلای آخر هم نازل شد. یه مریض اومد 60 ساله که با علائم آپاندیس اومده بود. وقتی بازش کردیم دیدیم که توموره خلاصه میدلاین باز کردیم و اصلا شرایط خوب نیود و ... ادامه مطلب ...
به سلامتی و مبارکی و میمنت امروز هم با تنی خسته و پایی رنجور و از همه مهمتر زنده از اتاق عمل اومدیم بیرون. همه این داستان ها نه به خاطر خستگی کار که به خاطر حواشی اتاق عملیه که هر کی واسه خودش یه سازی میزنه. از مریض برای بیوپسی برست گرفته تا عمل ویپل ما باید 2 ساعت معطل بشیم. از خدمه بخش گرفته تا استاد بی هوشی خودم باید شخصا برم دنبالشون با نوکرم چاکرم مریض رو بخوابونم برای عمل. اینم از چیفی ما. بگذریم به قول شاعر
صد بار لب گشــــــودم و بیرون نریختم
خون ها که موج میزند از سینه تا لبم
امروز یه بستن کلستومی داشتیم یه ولولوس داشتیم که هارتمن شدیه بیوپسی از برست و یه هرنی و یه توده جدار شکم و یه تیروئید. به سلامتی تا 6و30 تو اتاق عمل بودیم. بعدشم رفتم بخش رو دیدم و بعدشم یه سر به اورژانس زدم. یه خاطره با مزه هم امروز اتفاق افتاد که گفتنش خالی از لطف نیست. این مریض هرنی که عنل کردیم سال یکی دیروز بهش گفته بود " آقا واسه فردا موهای اونجاتم بزن" که منظورش همون ناحیه عمل بوده. وقتی خواستیم عملش کنیم دیدیم که بیمار عزیز اونجا رو ژنیتالیا تصور کرده بوده. ازونجایی که ما چیفی و سال یکیمون زیاد با هم فرقی نداره. موقع خندیدن های حضار با یه تیغ شروع به زدودن موهای ناحیه عمل کردیم . باشد که رستگار شویم