خوب باید وقایع دو روز اخیر رو بنویسم
شنبه:
بسیار شروع خوبی داشت. چیزایی که ازش یادم مونده اینه که یه مریض داشتیم با دیورتیکول مکل که کلاً خودم بودم و خودم وخیلی بهم چسبید تا آخر رزکشن آناستوموزش خودم رفتم. بعد ازونو یادمه یکی دوتا ختنه اومد. و دیروزم برای اولین بار یه شالدون تو یه بچه گذاشتم خیلی با بزرگترا فرقی نداشت. از همه باحال ترش این بود که رفتم سراغ یه هرنی که استاد اومد بالای سرم و گفت دارم نیگات می کنم این امتحان DOPSتِ ( نمره تکنیک در جراحی ) خلاصه با خوش شانسی هر چه تمام هرنی دو طرفه با خوبی و خوشی تموم شد و خیالمون از DOPS هم تا حدودی راحت شد. تو همین گیرو دار بود که موقع باز کردن شکم یه مریض دیگه انگشت نازنینم رو سوزوندم، فجیع ..اونم با کوتر سوزنی. بعدش رفتیم با دوستان اتاق عمل عکس یادگاری و ازین حرفا. اتاق عمل که تموم شد چون کشیک بودم. رفتم سراغ مشاوره ها که از اورژانس زنگ زدن و گفتن یه مریض داریم که موقع خوردن ذرت، پریده تو گلوش . ما هم مثل برق زنگ زدیم به استاد که شکر خدا هنوز تو درمانگاه بود و قبل ازینکه من مشاوره هام رو تموم کنم. خودشون مریض رو برده بودن اتاق عمل و با برونکوسکوپی دونه ذرته رو درآورده بودن. بعدشم که تا شب خبری نبود و اما امان از ساعت 12 و ..اول مع با زنگ رزیدنت اطفال و گزارش خونریزی مریض شروع شد که صبح عمل کرده بودیم. رفتم بخش دیدم که اصلا تو قسمت دستورات پزشک هیچ نُتن نذاشته. بعد تحقیق به عمل اومد که دوستمون تو پاویون تشریف داشتن و پرستا بهش زنک زده گفته مریض خونریزی داره اونم از همون پاویون مستقیم به من زنگ زده هر چی پرستار گفته بود رو به بنده منتقل کردن بدون اینکه خودش مریض رو دیده باشه. خلاصه کلی با هم بگو مگوی تلفنی و . . .بعدش ساعت خدودای 3 از یه بیمارستان دیگه زنگ زدن برای یه مریض مشکوک به اینتوساسپشن پذیرش گرفتن و خلاصه تا مریض اومد و بستری شد و رزیدنت رادیولوژی جواب نداد و ..خلاصه هر 5 دقیقه تا صبح زنگ میزدن یا منو میکشوندن اورژانس یا تو بخش..خلاصه صبح مثل این بدبختا رفتم اتاق عمل یعنی داشتم می مردم از خواب...
تازه از اتاق عمل اومدم. تنهایی با یه اسکراب( کمک جراح) که اونم دانشجو بود رفتم سر یه عمل . مریض یه مورد مشکلات مغزی بود که براش ژژنوستومی گزاشته بودن( قادر به غذا خوردن از طریق دهن نبوده و یه لوله رو داخل رودش گذاشتن و ازون طریق تغذیه میشده) و بنا به دلایلی می خواستیم ببندیمش. با بدبختی که شکم رو باز کردم. پر از چسبندگی بود. کلی وقت صرف آزاد کردنش کردیم و بعدش هم رزکشن آناستوموز با یه ئانشجو که مرتب باید بهش بگی این کارو بکن این کارو نکن. یعنی الان از کمردرد می خوام بشینم گریه کنم. بعدشم که عمل تموم شد اومدم دیدم یه بی وجدانی ناهارمو خورده. خیلی نامردی ی ی ی ن..آقا حق یه رزیدنت گشنه خوردن داره ه ه ه ه
امروز اتفاق هیجان پروری نداشتیم و طبق معمول روز های سه شنبه مریض های سرپایی از سروکولمون بالا می رفت ولی با این حال ساعت 3 تموم شده بود. با یکی از دوستای بی هوشی کلی جوک و sms سر عمل مبادله کردیم و بسیار فیض بردیم . جالب هم این بود که این رفیق ما سرماخوردگی ناجور داشت و اصلاً نای حرف زدن هم نداشت. حالا ببینین این اگه سر کیف بود چی میشد. بعد که تموم شدیم اومدیم یه چرتی بزنیم که بر خلاف تصور بنده اصلاً کسی به ما زنگ نزد و یه دو ساعتی ما لالاییدیم
امروز استاد زودتر از بنده اتاق عمل رو شروع کرده بود. ولی سر عمل به موقع رسیدم یه مریض بود که به علت یه کالکشن تو ریه توراکوتومی شد و سر همین عمل هم استاد ما با استاد بی هوشی که تازه اومده یه کم کنتاکت پیدا کرد. بی هوشیا م خواستن خودشون مریض رو کت دان کنن اونم از فمورال . استاد ما اومد و اجازه نداد و گفت بهتره خودمون باز این کار رو انجام بدیم و استاد بی هوشی هم بهش برخورد و داستان رو به گوش رئیس اتاق عمل که خودش استاد بی هوشیه رسوندن. خلاصه ما تا اینجاش با خبر شدیم..خبر دیگه اینکه نوه استاد دیگه مون رو امروز برای ختنه آوردن و ما کلی براش کلاس گذاشتیم و پدبزرگ نوه رو عمل کردن و شیرینی هم به همین مناسبت توزیع شد که البته ساعت 5 عصر ما به شیرینی رسیدیم. یه مریض هم داشتم صبح که آپاندکتومیش کردیم و خیلی ناجور بود و پرفوره هم شده بود. آخر وقت هم یه کت دان داشتم. امروز طی یه حرکت انقلابی همه استادای جراحی اطفل بیمارستان رو کنار هم جمع کردم و با هم یه عکس یادگاری انداختیم
خوب از دیشب شروع میکنیم که زیاد اذیت کننده نبود. صبح رفتیم اتاق عمل و دو تا از اینترن ها هم اومده بودن. یکیشون خیلی به جراحی علاقه داره و عشق سوچور زدنه. با من سر دو تا عمل اومد و بخیه ها رو زد و کلی هم حال کرده بود. یه مریض انسدادی داشتیم که وقتی بازش کردیم، حین بررسی شکم کتوجه شدیم که یه کبد نارنجی رنگ داره خیلی غیرطبیعی بود واسه همین ازش نمونه گرفتیم. در حین این عمل بود که یکی خبر داد مریضی که قرار بوده بره آی سی یو و الان تو بخشه بالاخره چیکار کنه بره آی سی یو یا نه؟ استاد تا اینو شنید کلی ناراحت شد و گفت اصلا کی گفته این بره بخش؟... من با شرمندگی گفتم من نوشتم بره خانم دکتر مگه شما خودتون نگفته بودید؟ استاد با عصبانیت گفت : نه !!! خلاصه ما فهمیدیم که این وسط یکی اشتباه به ما گفته و نقل قول از طرف خانم دکتر درست نبوده. استاد هم گفت همیشه از خود من بپرس و به حرف کسی گوش نکن...ما هم سرمون رو انداختیم پایین و گفتیم :چشم... استاد بعد از مدتی که از عمل گذشت، گفت دلخور نشیا من بیشتر خواستم اینا حساب کار دستشون بیاد و می دونم همه تقصیرا گردن تو نیست ولی اشتباه کردی از خود من نپرسیدی. دیگه هم به حرف کسی گوش نده...امروزم یه مورد دیگه پیش اومد که ما متهم شدیم که مریض رو زود از آی سی یو بردیم بخش. خالا من هر چی فکر می کنم اصلا همچین چیزی یادم نمیاد. واسه همین فرستادم پرونده مریض رو آوردن و همه نت های توی پرونده رو که مهر من بود رو نگاه کردم. من همچین دستوری ننوشته بودم که به استاد هم گفتم. . . خلاصه امروز روز پر ماجرایی بود
امروز پیروز مندانه از مرخصی برگشتیم و تا ساعت 6 و 30 دقیقه در خدمت اتاق عمل بودیم. هرنی عمل کردیم بعد یه ختنه داشتیم بعدش یه بستن کلستومی بود . بعدش یه مریض دیگه بود که پول ترو شد که بازم زحمت آزاد کردن استومیش رو بنده کشیدم. تا دلتون بخواد هم ازین ریزه میزه ها داشتیم . به سلامتی و مبارکی و میمنت امشب هم کشیک هستم تا الان که دستشون درد نکنه پشت سر هم دارن مشاوره میده . شام هم ماکارونی خوردیم که اصلاً جاتون خالی نباشه. ببینیم تا صبح چی میشه
امروز اینترن های دوره جدید رو زیارت کردیم . 5 نفر هستن .کلا بخش اطفال وفور اینترنه. به نظر بچه های خوبی بودن. 1 خانم و 4 تا آقا تا آخر ماه در خدمت هم هستیم.بعد رفتیم اتاق عمل. یه مریض داشتیم که رفته بود پیش یه متخصص اطفال ختنه شده بود و به علت خونریزی اومده بود بیمارستان. براش رینگ گذاشته بود که رینگ رو درآوردیم و خونریزیشم کنترل کردیم و به سلامت . بعدشم یکی دو تا ازین عملای کوچیک داشتیم. کلا روز خوبی بود
دیشب که به خیر و خوشی گذشت . البته یه بار واسه یه هرنی اینکارسره ما رو بیدار کردن که به حول و قوه الهی برگشتن سرجاشون و ما در لیست عمل امروز گذاشته بودیمش. این ها به کنار امروز رفتیم سر یه عمل dolichosigmoid استاد فرمودن برو منم دارم میام. ما هم گفتیم با برش Pfannenstiel بازش کنیم. استاد گفتن برووووو. ما هم رفتیم و سیگموئید رو هم کشیدیم بیرون و دیدیم کسی نیومد به ما کمک کنه . سیگموئید رو رزکت کردیم دیدیم . کسی نیومد. این اسکراب ما هم هی نق میزد گشنمه حال ندارم .کلا رو اعصاب بودو دیگه بهش گفتن آف شو برو یکی دیگه بیاد. اونم از خدا خواسته رفت و یه دانشجو اومد و ..استاد هم نیومد و من بیچاره پیر شدم دست تنها تا این تموم شد. حالا تازه کمر راست کرده بودم که گفتن یه کوله سیستکتومی خوابیده.خلاصه پوست رو باز کردیم رفتیم داخل شکم که استاد تشریف آوردن و ما نجات یافتیم. یعنی الان دقیقا سن کمر بنده با سن واقعیم یه 30 سالی اختلاف دارن
امروز زیاد پرکار نبود و ما باز هم امروز در قامت استاد به یکی از رزیدنت های اطفال circumcision بیاموختیم و یه کلستومی گذاشتیم البته لوپ رو استاد بیرون آورد و همچنین یک تنه یه اینتوساسپشن را هم عمل نمودیم که لنف نود های متعددی هم در مزوی روده بود که ما فهمیدیم که چه جوری ازین ها باید بیوپسی گرفت یعنی استاد جان به ما آموختند. در یک عملیات متحورانه هم مرهصی گرفتیم به مدت دو روز. امشب هم که کشیکیم و تا گنون به حول و قوه الهی خبری نبوده باشد که رستگار شویم