صبح پاشدیم رفتیم تحویل بخش ها و به چیف جدید مریضا رو تحویل دادیم و اورژانس رو هم پاک و تمیز منتقل کردیم به دوست عزیزمون. بعد از اون هم استاد عزیز اومدن بیمارستان مراتب تبریک گویی برگزار شد. طبق معمول لطف کردن ما رو مرخص کردن و ما هم اومدیم لالا
الان دارم از اتاق عمل میام. سال یکی دو تا آپاندیس برده بود اتاق عمل. اونم فقط و فقط به خاطر اینکه کارشون طول نکشه و اگه به صبح بکشه و . . . یعنی من هرچی میکشم از این دل نازکم میشکم. خواااااب دارم .
اصلا اینم باشه عیدیش. والااااا
خدا رو شکر تا 4م عید یه سره کشیکم. امروز آخرین روز کشیک بخش خودم بود و از فردا هم که میدم تحویل چیف جدید ولی دستور رسیده که باید بالا سر این چیف جدید باشم. خلاصه باز طبق سال های پیش روزای اول عید ما کشیکیم و ...بی خیال. صبح هم که بچه های اینترن گود بای پارتی راه انداخته بودن و شیرینی و کیک و ... استاد بزرگ رو هم دعوت کردیم زیر آلاچیق پاویون و گفتیم و خندیدیم و ...شب هم که با سال 4 بیهوشی رفتیم یه فست فودی زدیم که دل و روده ما رو به هم زد.
امیدوارم این مشاوره های مسخره بزارن ما یه دو دقیقه بخوابیم
امشب سال پایینی ها سورپرایزمون کردن. اومده بودم بیمارستان که بهم زنگ زدن بمون و کاری پیش اومده وقتی رفتم دیدم بقیه سال 4ی ها هم هستن و سال پاییینی ها یه کیک خریدن واسه ما و روش یه شمع که عدد 4 باشه هم گذاشتن. شام هم خوردیم و کلی عکس و فیلم و شب به ساد ماندنی شد
ممنون از همتون بچه ها
امروز که خودمون عمل نداشتیم و قرار هم بود این هفته آخری عمل نذاریم. صبح یه سرپایی اومد . بعدشم رفتیم کمک ممل اینا و یه رکتوم رو با استاد جوون کولورکتال انجام دادیم. برنامه فردا هم انگار قراره همین باشه. صبحم که استاد جوون شاکی بود که چرا مریض رو گفته بودم نیگرش دارین مرخصش کردین . من که اصلا یادم نمیومد مریضه واسه چی باید میموند و مرخص نمیشد
صبح صدای زنگ سال یکی بیدارم کرد. گفت دو تا مریض ناجور داریم. پاشدم رفتم اورژانس. وسط راه استاد کوچیکه زنگ زد کجایی بعد گفت منم میام اورژانس. وقتی رسیدیم اورژانس اولین مریض یه دختر جوون بود که از کردستان اومده بود و می گفت که بابام در حال تمیزکزدن تفنگ بوده که تفنگ شلیک شده و به پاش خورده. محل ورود گلوله دقیقاً ناحیه پوپلیته بود و از زانو به پایین ماتلینگ داشت. تو کردستان بنا به دلایلی که من سر در نیاوردم فاشیوتومی شده بود. خلاصه به پدرش گفتیم این رو دیگه نمیشه براش کاری کرد و پاش باید قطع بشه. بنده خدا...استاد کوچیکه وقتی عمل دیشب که عروقی بود رو فهمید گفت چرا به من اطلاع ندادین که من همین جوری هاج و واج مونده بودم که " مگه قرار نبود شما شنبه بیای ؟" خلاصه بعدشم رفتیم بخش همون دختر خانمه رو دیدیم که نبضش پر و درست و حسابی بود و پرچم ما رو کشید بالا
امروز روز سبکی بود. یه هرنی داشتیم که از روز قبل کنسل شده بود و دیدیم بهتره اینو بدیم استاد عمل کنه لذا به استاد بزرگ گفتیم اومد ترمیم بافتی برامون انجام داد خیلی باحال بود. بعدشم که یه بیوپسی داشتیم و تمام..فردا هم امتحان آسکی داریم