اینم از این امیدورام تا صبح مشکل خاصی پیش نیاد...دیگه خاطره ای ندارم که اینجا بنویسم. شاید برای دفاع پایان نامه و شاید هم برای امتحان بورد. نمیدونم...اگه دیگه نیومدم از همین الان خداحافظی می کنم. از همه دوستانی که میومدن و اینجا رو می خوندن ممنونم. ببخشین که به خاطر مشغله کاری وقت جواب دادن به کامنت ها رو نداشتم...خلاصه اگر بار گران بودیم رفتیم
خدانگه دار
از 29م به قول بچه ها شدم "چیف در سایه". دیروز با چیف جدید رفتم اتاق عمل و چون خیلی استرس داشت کمکش کردم. مریض یه کانسر سیگموئید پرفوره بود. بعد از اون هم اومدم خوابیدم و صبح که بیدار شدم خبر رسید که استاد عزیز زحمت کشیده و صبح رزیدنت های محترم رو به صرف "کله پاچه" دعوت کردن. یعنی یع چیزی زدیم در حد سوخت جت. ظهر یکی از اینترن های قدیمی بهم زنگ زد که می خوام ببینمت وقتی اومد بیمارستان کلی قیافش عوض شده بود. گفت که تو یکی از دانشگاه های آمریکا پذیرش گرفته و خلاصه این شد که ناهار رو در خدمت آقای دکتر رفتیم "شاطرعباس" جالب این بود روز 2م عید تهران پرنده پر نمیزد ولی هر رستورانی ما رفتیم قیامت بود. تازه فهمیدیم خیابونا که خلوته ملت کجان؟!