با بچه ها هماهنگ کردیم بریم بیرون غذا بخوریم رضا گفت من نمیام محمد هم گفت من کار دارم نمیام بعدش منو پاشا رفتیم ارکیده یه چلو کباب توپ زدیم موقع برگشتن محمد زنگ زده کجایین بیاین بریم بیرون غذا بخوریم وقتی فهمید ما غذا خوردیم کلی شاکی شد و ما هم کلی بهش خندیدیم