روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

داد و بیداد کردم

امروز صبح که پا شدم آزاد زنگ زده میگه برم اورژانس رو تحویل بگیرم بعدم کلی شلوغش کرده که یعنی چیف من خیلی گیره حواست باشه منم که ازین بچه بازی این دیوانه دیگه قاطی کرده بودم داد و بیداد سرش کردم که خودتی و تلفنشم قطع کردم بعدشم رفتم سریع مریضا رو دیدم و بامزش این بود که اینترنای ممل همشون بودن بیچاره ها خبر نداشتن امتحان رزیدنتاس تا شنیدن با لب و لوچه آویزون رفتن پاویون ..امروزم که کشیکیم خدا به خیر بگذرونه

نظرات 3 + ارسال نظر
احسان پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 08:12 http://ehsanhp.blogsky.com/

تو کشیک هم داد و بیداد کن!

پریا جمعه 20 اسفند 1389 ساعت 16:29 http://www.unsherli.blogsky.com

ا...
چه خوب؟دکتر بودن خیلی خوبه نه؟
منم یه زمانی دوست داشتم پزشک زنان و زایمان بشم اما چون مامانم دوست نداشت مجبور شدم برم رشته ی ریاضی و فیزیک به از اونم دیگه به رشته ی تجربی واینا فکر نکردم...
دکتر بودن حس خوبی داره!

مارال دوشنبه 23 اسفند 1389 ساعت 00:14

فقط عصبانی باش دکتر رو نده به کسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.