روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

با خانوم دکتر در افتادیم

امروز(دوشنبه) رفتیم یه مریض دایسکشن آگزیلا داشتیم . مال یه مرد بود و پسر جوونی بود . با استاد جنتلمن رفتیم و خیلی خوب بود . بعدش یه مریض داشتیم ملانوم پا که اینگوینالش رو دایسکشن کردیم و من دفعه اولم بود میدیدم و تا یه حدودی (قبل از اینکه فلو بیاد سر عمل ) من داشتم عمل میکردم . در شمن فلو هم که اومد با شوخی گفتم دکتر نیا لباس نیست بپوشی . امروز با اتند بی هوشی هم کل کل کردم . به من گفت سلام عرض کردم آقای دکتر که یعنی چرا سلام نکردی . منم برگشتم گفتم شما ماشالله از 24 ساعت 23 ساعت عصبانی هستین .اتند هم برگشت گفت از اتاق برو بیرون ..ما هم جیم زدیم رفتیم همون لحظه قیافه فرشته مهربون رو دیدم  بیچاره چشاش داشت میزد بیرون و هی داشت لبشو گاز میگرفت . خلاصه بعدشم رفتیم یه کم شوخی کردیم با اتند محترم بی هوشی و ختم به خیر شد . این مریض ملانومی هم 3 تا انگشت پاشو قطع کردیم . دو تا توده برست هم اومد . خلاصه تا 7 و 30 تو اتاق عمل بودیم داشتم میمردم ...
نظرات 14 + ارسال نظر
اُدین سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 00:15

اولم!!!!!
ای بابا! این طوری که شما خاطراتت رو تعریف می کنی من یاد خاطرات سربازیم می افتم.
حالا خوبه به شما اضفه خدمت نمی زنند

جرم شناس سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 00:51 http://life-code.blogfa.com/

قطع انگشتای پا جز خاطرات شیرین محسوب شد؟

Baran سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 00:56 http://www.RainyLady1.blogfa.com

Atende bihushi mitune shoma ro birun kone??
khoshemaan nayaamad

دختراردیبهشتی سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 01:05

سلام
واقعا خسته نباشید
شما اینقد روون مینویسید که وبلاگ کاریتون هم جالبه
عشق وعلاقتون هم به کارمشخصه از لابلای کلمات
مطمئنم توحرفتو ن آدم مؤفقی میشید
انشاءله

فضایی سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 09:57 http://crazywriten.mihanblog.com/

اصطلاحات تخصصیتون !

خط 4 در شمن؟ ضمن؟

فرشته مهربون؟

با اتند عصبانی شوخی کردین ختم به خیر هم شد؟

پزشک خانواده سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 14:08 http://pezeshketarhi.blogfa.com

دکتر یه دفه اتندا حالتونو می گیرن . حواستون باشه

فاطمه سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 15:21

مطمئنی این خاطره شیرین بود؟
به نظرم من وشما سرتلخ یاشیرین دونستن مطالب باهم چالش داریم
البت ما می فهمیم چراشیرین بود
دیدن اون فرشته مهربووون

مامان سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 18:05

همچی نوشتی درافتادیم که من گفتم سر جدا کردنتون دو سه نفر زخمی شدن
نکن اقا این همه خشونت از یه دکتر بعیده

چطور یه نفر که شعر میگه خط مینویسه می تونه انگشت قطع کنه وشیرین هم باشه بخداااااااااااااااا دکتر خودددد پارادوکسیییییییی


بابا خوب شیرینیش مال چیزای دیگه بود لابد ..ای بابا....زندگی داریما

سانتاماریا سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 18:13

من چقدر دوس دارم این فرشته مهربون رو از نزدیک ببینم

واقعا چطوری میشه ملاقاتش کرد

homa سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 23:19 http://www.myyydayyy.blogfa.com

یکم ازین شوخی هاتون به ما هم یاد بدین واسه روز مبادا به درد می خوره

مامان چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 00:21

دکتر حالا عصبانی هستی ؟؟ ...........نیستی ؟؟...قراره بشی ؟؟؟
نمیشی؟؟؟ گزینه اول ؟؟ فرقی نمیکنه ؟؟؟
اها فهمیدم عصبانی هستی ببخشید
(مدل خانم شیرزاد (ساختمان پزشکان )بخوانید

گیس‌گلابتون چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 13:41 http://architect-openeyes.blogfa.com/

یه‌بار استاد مدیریت و تشکیلات می خواست بندازتم آخه رفته بودم سر دفاع ولی سر کلاس نرفته بودم اونم منو دیده بود. اون‌وقت منم خیلی جدی داشتم چونه می‌زدم. شانس آوردم دو تا از پسرای همکلاسیم به دادم رسیدن اومدن با شوخی و خنده و استاد حالا بی خیال حلش کردن. البته استادم استاد خوبی بود.

بعدش این همکلاسی‌مون گفت بعضی وقتا با این که حق با آدمه ولی الکی باید هی بگی بخندی که بعدا برای آدم مشکل درست نشه. البته ما زیاد وارد نیستیم.

سین جین یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 15:03 http://ruzanehayesil.blogfa.com

چه جالبه روحیات یه جراح....الان این چیزا جزو خاطرات شیرین به حساب میان؟

نسیم پنج‌شنبه 17 اسفند 1391 ساعت 11:18 http://khateratkanomi.blogfa.com

سلام.چرا با گروه بیهوشی مشکل دارید؟؟؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.