امروز(دوشنبه) رفتیم یه مریض دایسکشن آگزیلا داشتیم . مال یه مرد بود و پسر جوونی بود . با استاد جنتلمن رفتیم و خیلی خوب بود . بعدش یه مریض داشتیم ملانوم پا که اینگوینالش رو دایسکشن کردیم و من دفعه اولم بود میدیدم و تا یه حدودی (قبل از اینکه فلو بیاد سر عمل ) من داشتم عمل میکردم . در شمن فلو هم که اومد با شوخی گفتم دکتر نیا لباس نیست بپوشی . امروز با اتند بی هوشی هم کل کل کردم . به من گفت سلام عرض کردم آقای دکتر که یعنی چرا سلام نکردی . منم برگشتم گفتم شما ماشالله از 24 ساعت 23 ساعت عصبانی هستین .اتند هم برگشت گفت از اتاق برو بیرون ..ما هم جیم زدیم رفتیم همون لحظه قیافه فرشته مهربون رو دیدم بیچاره چشاش داشت میزد بیرون و هی داشت لبشو گاز میگرفت . خلاصه بعدشم رفتیم یه کم شوخی کردیم با اتند محترم بی هوشی و ختم به خیر شد . این مریض ملانومی هم 3 تا انگشت پاشو قطع کردیم . دو تا توده برست هم اومد . خلاصه تا 7 و 30 تو اتاق عمل بودیم داشتم میمردم ...
اولم!!!!!
ای بابا! این طوری که شما خاطراتت رو تعریف می کنی من یاد خاطرات سربازیم می افتم.
حالا خوبه به شما اضفه خدمت نمی زنند
قطع انگشتای پا جز خاطرات شیرین محسوب شد؟
Atende bihushi mitune shoma ro birun kone??
khoshemaan nayaamad
سلام
واقعا خسته نباشید
شما اینقد روون مینویسید که وبلاگ کاریتون هم جالبه
عشق وعلاقتون هم به کارمشخصه از لابلای کلمات
مطمئنم توحرفتو ن آدم مؤفقی میشید
انشاءله
اصطلاحات تخصصیتون !
خط 4 در شمن؟ ضمن؟
فرشته مهربون؟
با اتند عصبانی شوخی کردین ختم به خیر هم شد؟
دکتر یه دفه اتندا حالتونو می گیرن . حواستون باشه
مطمئنی این خاطره شیرین بود؟
به نظرم من وشما سرتلخ یاشیرین دونستن مطالب باهم چالش داریم
البت ما می فهمیم چراشیرین بود
دیدن اون فرشته مهربووون
همچی نوشتی درافتادیم که من گفتم سر جدا کردنتون دو سه نفر زخمی شدن
نکن اقا این همه خشونت از یه دکتر بعیده
چطور یه نفر که شعر میگه خط مینویسه می تونه انگشت قطع کنه وشیرین هم باشه بخداااااااااااااااا دکتر خودددد پارادوکسیییییییی
بابا خوب شیرینیش مال چیزای دیگه بود لابد ..ای بابا....زندگی داریما
من چقدر دوس دارم این فرشته مهربون رو از نزدیک ببینم
واقعا چطوری میشه ملاقاتش کرد
یکم ازین شوخی هاتون به ما هم یاد بدین واسه روز مبادا به درد می خوره
دکتر حالا عصبانی هستی ؟؟ ...........نیستی ؟؟...قراره بشی ؟؟؟
نمیشی؟؟؟ گزینه اول ؟؟ فرقی نمیکنه ؟؟؟
اها فهمیدم عصبانی هستی ببخشید
(مدل خانم شیرزاد (ساختمان پزشکان )بخوانید
یهبار استاد مدیریت و تشکیلات می خواست بندازتم آخه رفته بودم سر دفاع ولی سر کلاس نرفته بودم اونم منو دیده بود. اونوقت منم خیلی جدی داشتم چونه میزدم. شانس آوردم دو تا از پسرای همکلاسیم به دادم رسیدن اومدن با شوخی و خنده و استاد حالا بی خیال حلش کردن. البته استادم استاد خوبی بود.
بعدش این همکلاسیمون گفت بعضی وقتا با این که حق با آدمه ولی الکی باید هی بگی بخندی که بعدا برای آدم مشکل درست نشه. البته ما زیاد وارد نیستیم.
چه جالبه روحیات یه جراح....الان این چیزا جزو خاطرات شیرین به حساب میان؟
سلام.چرا با گروه بیهوشی مشکل دارید؟؟؟