روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

بیچاره انگشتم

امروز رفتیم اتاق عمل بنده رفتم سر یه عمل کانسر کولون که در نهایت right hemi colectomy شد و چون یه تیکه از کبدش هم درگیر بود اون یه تیکه رو هم رزکت کردیم . بعدش رفتیم یه ملانوم انگشت بود ما داشتیم واسه خودمون حال میکردیم و عمل میکردیم که گفتن استاد آخر وقتیان تنهاست گفته یکی بیاد که قرعه به نام ما افتاد . یه عمل هرنی اینسیژنال باهاش رفتیم 3 دفعه استاد مرحمت کردین سوزن رو تا ته فرو کردن تو انگشت ما و از همه مهمتر این که انگار نه انگار که اتفاق خاصی افتاده اصلا به روی مبارک هم نمی آورد کم مونده بود بگم" ببخشین که انگشتم من میره تو سوزن شما " خلاصه یه عمل دیکه هم داشتن که ژنیکوماستی بود و به حمدلله به خیر گذشت . بعدش ما امروز آنکالیم با فلوی محترم همینجئر تو بخشا می چرخیدیم . همون مریض کولونه قندش 570 اومده که ما رو بیچاره کرده . بعدشم گفتن مریض رگ نداره رفتیم cv line بزاریم که رگ پیدا مییشد ولی وایر رد نمیشد ..بعدش گفتن یه مریضی که سینوس پیلونیدال عمل کرده با خونریزی اومده رفتم دیدمش یه پسر فلج بود که خلاصه بیچاره خونریزی فعالی داشت همونجا تو بخش یه سوجور براش زدیمو شستشو پانسمان و خداحافظ...به نظرتون من کی درس بخونم ....خوابم میاد 

عمل مری قسمت نبود

کشیکم ...دیروز ( الان دیگه وارد یکشنبه شدیم) نوبت من بود که برم درمانگاه ولی با چه عذابی رفتم شما فک کن می خوان یه کانسر مری رو McKeown کنن . منم کلا این تکنیک رو زیاد ندیدم. خلاصه با دیده ای اشک آلود اتاق عمل رو رها کردیم و رفتیم درمانگاه با استاد پلاستیک مریضا رو دیدیمو یه بیوپسی هم به تورمون خورد و بعدش یه مشاوره هم به علت تشابه اسمی با یه رزیدنت دیگه تا بیایم بفهمیم چی به چیه رفت تو پاچه ما و بعدش رفتیم یه مشاوره دیدیم که یه خانم بود با کانسر برست بسیار پیشرفته با یه زخم بسیار وسیع روی قفسه سینه که عفونت زیادی داشت . بعدشم رفتیم یه مریض نعتاد تزریقی رو دیدیم که موقع تزریق سوزن تو پاش شکسته بود . بعدشم یه سر رفتیم بخش و مریضای جدید رو دیدیم ..گوش شیطون کر تا الان که عملی نداشتیم 

درس می خوانیم

امروز کلا روز خوبی بود اول از همه که افتادیم دنبال یه مریض بدقلق یه پسری بود با ژنیکوماستی (بزرگی پستان ) که هی گیر میداد منو عمل میکنین باید فلان شم باید فلان نشم .عفونت هم بکنه بیچارتون می کنم خلاصه داستانی داشتیم با این شازده بعدشم که خواستیم بریم اتاق عمل به ما گفتن تو سر عمل نیا برو دنبال مریضه که رفتهCCUحالا داستان چی بود . ما یه مریض داشتیم مثلاٌ با علائم انسداد اومده بود ولی میخورد در حد تیم ملی گلاب به روتون شکمش هم کار میکرد ما نفهمیدیم استاد آخر وقتیان اینو واسه چی بستری کرده بعدشم به مریض گفته بود من دارم میرم آمریکا نیستم شما برین تو سرویس استاد شاعر پیشه مون که اون بنده خدا هم وقتی فهمید اصلاً شاخ درآورد خلاصه داشتیم کارای مریض رو میکردیم فرستادیمش مشاوره قلب ، تنگی نفس و ادم اندام و خلاصه خبر اومد که آقا این مریض خیلی حالش خرابه ما داریم میفرستمش CCU یعنی شما فک کن ..بعدشم که ما گفتیم کارو زندگی داریم اومدیم خیر سرمون داریم درس می خونیم 

با خانوم دکتر در افتادیم

امروز(دوشنبه) رفتیم یه مریض دایسکشن آگزیلا داشتیم . مال یه مرد بود و پسر جوونی بود . با استاد جنتلمن رفتیم و خیلی خوب بود . بعدش یه مریض داشتیم ملانوم پا که اینگوینالش رو دایسکشن کردیم و من دفعه اولم بود میدیدم و تا یه حدودی (قبل از اینکه فلو بیاد سر عمل ) من داشتم عمل میکردم . در شمن فلو هم که اومد با شوخی گفتم دکتر نیا لباس نیست بپوشی . امروز با اتند بی هوشی هم کل کل کردم . به من گفت سلام عرض کردم آقای دکتر که یعنی چرا سلام نکردی . منم برگشتم گفتم شما ماشالله از 24 ساعت 23 ساعت عصبانی هستین .اتند هم برگشت گفت از اتاق برو بیرون ..ما هم جیم زدیم رفتیم همون لحظه قیافه فرشته مهربون رو دیدم  بیچاره چشاش داشت میزد بیرون و هی داشت لبشو گاز میگرفت . خلاصه بعدشم رفتیم یه کم شوخی کردیم با اتند محترم بی هوشی و ختم به خیر شد . این مریض ملانومی هم 3 تا انگشت پاشو قطع کردیم . دو تا توده برست هم اومد . خلاصه تا 7 و 30 تو اتاق عمل بودیم داشتم میمردم ...

پتروس

امروز یه عمل کولون داشتیم و یه عمل هیسترکتومی به روش لاپاراسکوپی که ما هر چی زور زدیم بریم سر عمل کولون نشد رفتیم سر لاپاروسکوپی که نقشمون بیشتر شبیه پتروس فداکار بود یه جایی ما نشسته بودیم و پس از فرو کردن انگشت مبارک جلوی لیک هوا رو می گرفتیم و بعدش یه مریض ملانوم اومد که لنف نود ناحیه اینگوینالش رو من در آوردم . الانم از خستگی ولو شدم دارم تایپ میکنم

عروسی تو بخش

امروز رفتم سر یه عمل توتال کولکتومی و خداییش استاد جنتلمن خیلی به ما حال داد و خیلی هاشو خودم رفتم بعدش فلوی محترم گفت رکتومو من باید برم قرار بود برای مریض پاچ درست کنیم . که رفت و موقع آناستوموز حلقوی زدن ازونی که استاد می خواست بشه فاصله دار زد . بعدش ما یه مریض excisional biopsy داشتیم که wire گذاشته بودن مریض یه دفعه به خون افتاد و اندازه هپاتکتومی باتل پر شد استاد خودشم اومد سر عمل فلو محترم رو خیلی اذیت کردیم . بعدشم که ما کشیک بودیم اومدیم این ور یه مشاوره مسخره زنان داشتیم مریض سرومورو گنده نشسته بود . می خواستم بزنم زیر گوش رزیدنتشون از بس دری وری گفت . بعدشم رفتیم با رضا یه شامی بیرون زدیم موقعی که داشتیم میرفتیم یه سر رفت بخش بعدش برگشت داشت می خوندید ، سر تکون میداد بهش گفتم چی شده میگه مریضم رو به موته نفس درست و حسابی نمی تونه بکشه پسرش اومده بالای سرش یه عاقد هم آوزده دارن خطبه عقد میخونن ..فک کن 

خسته ام

خسته ام خیلی خسته ...نه به خاطر کار زیاد .خسته ام چون هر چی هم تلاش کردم نتونستم کاری برای اون دو تا مریض بکنم ...مریضایی که تو دو تا پست قبلی براتون گفتم expire شدن 

عجب شبیه

الان ساعت ۲:۳۰ دقیقه صبحه و مریض ما (در حقیقت ممل آقا که سژرده به ما ) بسیار بدحاله فشارش ۶ ضربان قلب ۱۳۰ تا مشاوره داخلی گذاشتیم یه قطره هم ادرار نداشت براش cv line گرفتیم و عکس فقسه سینه و ..امیدوارم تا صبح دووم بیاره

این مورفین لعنتی

طبق معمول در حال مرگم همون مریضه که رفتم براش chest tube گذاشتم وقتی رفتم عکسشو ببینم دیدم افت سطح هوشیاری داره و یه ABG براش فرستادم Pco2:103 یعنی بدو بدو کاراش رو میکردم زنگ زدم به بی هوشی ها یاشار بود اومد اول می خواست اینتوبش کنه بعد گفتیم به خاطر M.S هستش که زدیم چون دیدیم مردمکاش هم واکنش نمی ده خلاصه به اتند هم زنگ زدیم و شروع کردیم به نالوکسان زدن ..مریض ازین رو به اون رو شد

دنیای کوچیکی داریم

از دیروز شروع می کنم یه اتفاقی کسی که کشیک بود نتونست بره مشاوره رو جواب بده من به جاش رفتم با مریض سابق خودم روبرو شدم که خونریزی شدیدی داشت و به خاطر توموری که داشت تقریبا کاری براش نمیشد کرد یه کم جلوی خونریزیشو گرفتم و مشاوره جراحی توراکس دادم . خیلی خونریزی داشت بهش خون زدیم ..بوی خون گرفتم . بعدشم اومد اورژانش کشیک بودم یه آپاندیسیت خفن داشتیم و یه بچه هیدروسفال 3-4 ساله که براش از صافنوفمورال رگ گرفتیم تهش شد ساعت 4 صبح البته در خدمت دوستان یه کباب چوبی هم زدیم . امروزم که تا 2 درمانگاه داشتیم بعدش خیر سرم اومدم بخوابم بهم زنگ زدن که کشیکی ..فک کن ..یه چست تیوب هم گذاشتم ..تا صبح فک کنم بیداریم . ای خدا درس هم نمی تونم بخونم