صبح رفتیم سر راند یه دفعه دیدیم استاد اومد و استاد بخش جدید یه خانوم مهربونه که شاگرد فرشته مهربون بوده الان خودش استاد شده . با هم رفتیم مریضا رو دیدم و یه مریض استومی داشت به ما امر شد که بریم از قسمت دیستال روده مریض پوره سیب زمینی بزنیم واسه اینکه بفهمیم عملکردش خوبه یا نه که بماند که ما چه داستانی با این داشتیم و کل این پوره رو آقا خورد و ..بیخیال ..رفتیم اتاق عمل اون یکی استادمون که می خوام اسمش رو بزارم "آرشیتکت" تا منو دید گفت به به آقای دکتر فلانی خیلی خوش اومدین مشتاق دیدار و ازین تیکه های اینجوری که ما داشتیم فکر میکردیم چی کار کردیم که عقلمون به جایی قد نداد بعدش استاد فرمودن یکیتون بیاین سر عمل معده ما هم به همکار عزیز گفتیم تو برو من حالشو ندارم تازه فهمیده بودیم ایشون عمل بده نیست لذا وایسادیم کنار دیدیم همه رفتن سر عمل استاد نرفت بعدشم هی نرفت بعد باز دوباره نرفت و این همکار ما هی داشت عمل می کرد باز دوباره داشت عمل میکرد ما داشتیم هی حرص می خوردیم باز دوباره حرس می خوردیم که استاد گفت من چون نمیام تو عمل تو هم برو که ما با سر رفتیم سر عمل و همه هاج ( اون زنبور عسله رو نمی گما) و واج که به به چه استاد خوبی داریم . خلاصه عمل تموم شد و ما به بچه های گرده قبلی هم گفتیم که استاد همچین حالی به ما داده ملا فکشون افتاد . چون اصلا به گروه قبلیا عمل نمیداده . خلاصه بعدشم که یه مریض لاپاروسکوپی بود که ما نرفتیم سر عملش و خود استاد با فلوی محترم رفتن و ما وسطای عمل که بیکار بودیم رفتیم یه درن و یه chest tube کشیدیم و بعدش یه مریضی اومده بود که همراش ژژنوستومی داشته بود که بیرون اومده بود و به استاد آرشیتکت گیر داده بود که این مسئولیتش با توئه خیلی هم بی ادب بود جوری که استاد هم داشت قاطی میکرد کم کم . خلاصه استاد که دید اگه بمونه احیانا با همراه بی تربیت مریض دست به یخه میشه به من گفت ببین این چی میگه و رفت . خلاصه ما هم با این ادبیات این آقا که فکر میکرد همه نوکرشن و تزش این بود تا داد نزنی کارت راه نمیفته کم مونده بود که " پای از جای بشود ..." که صلواتی محمدی پسند ختم کردیم و چشم فرو بستیم و گذاشتیم که حالا بین خودمون بمونه یارو یه رون پاش اندازه سر جمع رضا زاده با داداشاش بود که یعنی دیگه خودتون هوای کار دستتون بیاد که اگه اون روی سگــــــــــــــــــــــــــــــــ منو بالا میاورد خودم اون روی سگم رو میوردمش پایین
حرص درسته نه حرس ! چند درصد ادبیات زدین توو کنکور
عجب؟
که پوره رو خورد؟
مگه باید چیکارش میکرد که نباید میخوردش؟
راستی دکتر تا حالا با همراههای مریضا بحثتون شده؟
ماجرای این هرکول که ظاهرا بخیر گذشته
با این تعریفی که کردی اگه یه فوتت می کرد میرفتی بالا با برف سال دیگه میومدی پایین شانس آوردی وااای
قسمتی رو که در مورد همراه مریض هست ،با مزه نوشتی ،با این مختصات جغرافیایی همراه بیمار که شما توصیفش کردین بهترین کار همون چشم فرو بستن وگذشتنه ..
.
صبور بودن یکی از ویژگیهای قابل تحسین شماست
دکتر اصلا بهت نمی اد اهل دست به یخه و کف گرگی و این حرفا باشی
ﺁﺭﻩ ﺩﻛﺘﺮ ﺟﻮﻥ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭ ﻣﻮﻗﻌﻬﺎ ﻫﺮﭼﻲ ﮔﻔﺘﻦ ﺯﻭﺩ ﺑﮕﻮ ﭼﺸﻢ ﻳﻬﻮ ﻣﻴﺰﻧﻨﺖ ﻣﺎﻫﻢ ﺑﻲ ﺩﻛﺘﺮﻣﻴﺸﻴﻢ
سلام
از وبلاگتون و خاطراتتون خوشم اومد.
با اجازه لینکتون می کنم.
میشه بدونم رزیدنت کدوم دانشگاه هستید؟
فقط برام جالبه که بدونم
استاد آرشیتکتـه رو عشق است! کلا آرشیتکتا همهشون باحالن.
دلمون گرفته دکتر. راستی ارتقا مبارک.
جواب خانوم شیدا خیلی بامزه بود:
وایستا ببینم! چرا بهش میگین آرشیتکت اونوقت؟
خوب این ذهنیت من نسبت به اونه دلیل خاصی نداره
سلام لینکتان کردم