دلمون رو برای همه هرنی ها صابون زده بودیم ولی یکیش از دست رفت و البت چه خوب شد هم که از دست رفت چون استاد " خفن" اومد همونو عمل کرد و ما یک نکته بسیار مهم را از ایشان یاد گرفتیم. خلاصه آخر ماجرای امروز این شد که با استدلال به اینکه هرنی زیاد عمل کرده ایم به ما گفته شد باید شیرینی بدهی و ما و یکی دیگر از رزیدنت های بی هوشی که ایشان هم شامل حال شیرینی دهندگان میشد جماعت را مسرور کردیم
تا ساعت 5 اتاق عمل بودم. یعنی شما حساب کنین از 9 دیشب رفتم اتاق عمل خودمون 4 صبح اومدم بیرون 7 صبح بیمارستان اطفال بودم تا 5 بعدازظهر...زندگی سگی رو شنیدین دیگه
زندگیت برای من که خیلی آموزنده ست. خدا بعضی ها رو سر راهمون قرار میده که یه چیزهایی رو یادمون بده .منظورم اصلا عشق واین حرفها نیستا. مثل یک چراغ چشمک زن تو یک جاده تاریک ومه آلود که راه رو نشون میده شما داری راه رو به من نشون میدی. نه میشناسمت و نه دیدمت خیلی جالبه نه ؟خواهش می کنم به من نخند. به خدا دیونه نیستم .
یادم باشه هر وقت از زندگی سگی خودمان خسته شدم بیام آرشیو اینجا رو بخونم!!!
ما هم شیرینی خوردیم امروز.
به مناسبت روز دختر تحویلمون گرفتن.![](http://www.blogsky.com/images/smileys/042.gif)
خداییش وحشتناکه
با این وضع امیدوارم که کارتون رو موقع عمل درست انجام بدید و خستگی بیش از حد تاثیری بر کارایی تان نداشته باشد
خوش بحالتون!منم میخام جراح بشم