دیشب که به خیر و خوشی گذشت . البته یه بار واسه یه هرنی اینکارسره ما رو بیدار کردن که به حول و قوه الهی برگشتن سرجاشون و ما در لیست عمل امروز گذاشته بودیمش. این ها به کنار امروز رفتیم سر یه عمل dolichosigmoid استاد فرمودن برو منم دارم میام. ما هم گفتیم با برش Pfannenstiel بازش کنیم. استاد گفتن برووووو. ما هم رفتیم و سیگموئید رو هم کشیدیم بیرون و دیدیم کسی نیومد به ما کمک کنه . سیگموئید رو رزکت کردیم دیدیم . کسی نیومد. این اسکراب ما هم هی نق میزد گشنمه حال ندارم .کلا رو اعصاب بودو دیگه بهش گفتن آف شو برو یکی دیگه بیاد. اونم از خدا خواسته رفت و یه دانشجو اومد و ..استاد هم نیومد و من بیچاره پیر شدم دست تنها تا این تموم شد. حالا تازه کمر راست کرده بودم که گفتن یه کوله سیستکتومی خوابیده.خلاصه پوست رو باز کردیم رفتیم داخل شکم که استاد تشریف آوردن و ما نجات یافتیم. یعنی الان دقیقا سن کمر بنده با سن واقعیم یه 30 سالی اختلاف دارن
سلام وبلاگ جالبی دارید بهتون تبریک میگم واسه این پشتکاری که دارید واسه نوشتن خاطرات روزانه!
این خاطره اتون دقیقا اتفاقات روزانه اتاق عمله مخصوصا اسکراب ها و کمر درد و اخلاق بد بعضی از رزیدنت ها (دور از جون شما)و بد ذاتی بعضی پرسنل اتاق عمل....
من دانشجوی اتاق عمل هستم
فکر کنم شما کلا با سن واقعیتون جور نیستی یه چند سالی کوچیک ترین
گرچه از وبتون تابلوه که به ورزش توجه ای ندارید ولی به نظرم به خاطر کمرتون هم که شده به زور بهش توجه کنید....
دکتر ما یه اتند کوتاه قد داشتیم ! رزیدنت سال 4 مون ماشالا خیلی بلند بود . حساب کنید که سر عمل چقدر داغون بود .
اتند میومد ، میگفت شروع کنید ، تا وقتی تو اتاق بود ، تخت پایین بود و کمر رزیدنت حسابی خم . وقتی اتند میرفت ، رزیدنتمون داد میزد ، بیهوشییییی ای لامصبو بده بالا ! مامان ! کمرم شکست !
تا اتند میومد دوباره روز از نو و روزی از نو ....!
رزیدنتمون همش دنبال این بود که با این اتندمون نیفته. بازم اکثر کشیکاش و اتاق عملاش با این اتفاقی میوفتاد !