امروز صبح استاد محترم اومدن و با هم راه افتادیم تو بیمارستان مریضا رو ویزیت کردن . استاد فرمودن من موندم تو چه جوری هر روز صبح راند میکنی و ۸ هم اتاق عملی .( راندمون ۲ ساعت طول کشید) بعدش ما رفتیم واسه یه مریضی که chest tube گذاشته بودیم مجدداً یکی دیگه گذاشتیم چون هنوز ریه باز نشده بود و بابلینگ هم داشت. الانم که اومدیم اتاق عمل منتظر مریضیم. همون مریضی که خیلی خوش سر و زبون بود و بستنی و پیتزاهاشو خط میزد تا بتونه غذا بخوره، مجبوریم براش کلستومی بزاریم . خیلی دلم به حالش سوخت
تازه از بیمارستان رسیدم. امروز با این که خیلی طول کشید ولی خسته کننده نبود. به نظرم دو تا علت می تونه داشته باشه. اولیش اینه که یه سری عمل داشتم که خودم خیلی حال کردم . دومیش هم اینه که اکثر اوقات نشسته بودم.یه کوچولو داشتیم که تومور بزرگی تو شکمش بود و نمیشد درش آورد. فقط بیوپسی شد. بعد یه ختنه داشتم. بعدی که پدرم سرش درومد باز یه انترولیز بود. دیگه به قول استادم دارم تو آنترولیز استاد میشم. آخرش هم یه کت دان اومد که خیلی خوب پیداش کردم. با اینکه کلی بالا سرم شلوغ پلوغ بود و هی غُر میزدن که زود باش زود باش ولی خوب تمومش کردم. احساس می کنم اون روزا که عملای دلچسبی دارم وقتی از بیمارستان میام بیرون کمتر خسته ام
تازه از بیمارستان رسیدم. کلا روز مزخرف و خسته کننده ای بود. اول صبح که دانیال حالمو گرفت. با اون smsی که از موبایل من برای اینترنم فرستاد. کلی انرژی گذاشتم تا گندشو درست کنم. بعدش که دید خیلی حالم بده و می خوام حالشو بگیرم. ترسید خودش به اینترنه زنگ زد گفت sms رو من فرستادم. جالبش این بود که خود اینترنه فهمیده بود. کلاً آدم باجنبه ایه. بعدش که اوضاع آروم شد سر دو تا circumcision پدر منو درآورد از بس میومد می چسبید بهم اذیت میکرد. خلاصه داستان ادامه دار بود تا عصر همینطور مریض پشت مریض میومد. تا آخر دو تا آپاندیسیت اومد. آخریه یه دختر 11 ساله بود خیلی فیلم بود. زار میزد که من می دونم من از زیر این عمل زنده بیرون نمیام. بعدش که کلی بهش روحیه دادیم هر کی رو تو اتاق عمل میدید. می گفت من خودمو به تو میسپارمو استاد بی هوشی بهش گفت چی داری که به من بسپاری . برگشت گفت الان که چیزی ندارم. استاد هم گفت : خوب پس خودتو به یکی دیگه بسپار...یه آپاندیس دراز خفنِ به همه جا چسبیده داشت که پدر منو درآورد تا درومد..یعنی دارم میمیرم
روز خوبی بود و خستگی نداشت. یه عمل فتق نافی داشتم . با دو تا circumcision حدودای ساعت 1 دیگه عملی نداشتیم. و بی کار بودم ولی ازونجا که مجبورم تا 5 تو بیمارستان بمونم رفتم پاویون که هنوز سر بر بالش ننهاده، استاد زنگ زدن که بچه یکی از پرسنل زمین خورده و صورتش نیاز به بخیه داره . رفتیم اتاق عمل و براش بخیه زدیم برگشتیم پاویون. تا 4 خبری نبود تا اینکه از ICU اورژانس زنگ زدن و یه مریض نقص ایمنی رو می خواستن براش رگ بگیرن و اصرار هم داشتن که CV line باشه ما هم با اتند آنکال صحبت کردیم و فرمودند بگین بی هوشی می خواد . زنگ زدیم اتند بی هوشی، گفتن من تا 1 ساعت دیگه میرسم .به ساعت من تا اون برسه ساعت هم 5 شده و لذا تحویل دادیم و خداحافظ و ناصر شما....
یعنی رسماً دارم میمیرم. دقیقا 3 روز پشت سر هم کشیم بودم . ای بر باعث و بانیش لعنت. انقدر حالم خرابه که اصلا یادم نمیاد 24 ساعت قبل چی کار کردم. یه چیزایی یادمه مثلا یه انسداد روده اومده بود. یه بچه 4 ساله که قبلا عمل کازای شده بود. اونو عمل کردم . پدرم درومد تا روده هاش آزاد شد. دیگه داشتم کلافه میشدم که به استاد گفتم بیاد سر عمل من دیگه نمی تونم. استاد اومد و یه نگاهی کرد و گفت این که دیگه تموم شده. تا همین حد بسه . خودتو خسته نکن. دیگه چیزی یادم نمیاد تا امروز که یه آپاندیست عمل کردم یه دختر 6 ساله بود. بعدشم که یه عمل کازای داشتیم نصف آناستوموز هپاتیکوژوژنوستومیش رو من زدم . خود استاد می گفت تا حالا اینو به هیچ رزیدنتی ندادم. البته اگه واسه دلخوشی من دروغ هم گفته باشه، بهم چسبید خیلی زن مهربون و دوست داشتنییه . امروزم من و دَنی ( دوستم که رزیدنت بی هوشیه) انقدر سر عمل بهم تیکه انداختیم که بنده خدا از دست ما دلش رو گرفته بود قاه قاه می خندید. راستی امروز زنگ زدیم از یه دیزی فروشی برامون دیزی آوردن. خیلی بامزه تو ظرف یه بار مصرف با گوشت کوب پلاستکی . خیلی ظاهرش بامزه بود ولی خودش نه..حیف پول
دیشب یه مریض رو آوردن با شکایت از آسپیراسیون جسم خارجی . انگار پوره سیب زمینی بوده . معاینش کردم همه چیش خوب بود نه دیسترس تنفسی داشت نه گرافی و معاینش مشکل دار بود. گفتیم فعلا تحت نظر بمونه که نیم ساعت بعد زنگ زدن گفتن فلوی گوارش!!!! مریض رو اتفاقی دیده گفته این برونکوسکوپی میخواد. باز رفتیم 3 صبح مریض رو دیدیم همونجوری بود. باز نُت گذاشتیم طوریش نیست . خلاصه درد سرتون ندم سر این مریض یه بساطی درست شد و همراها هم نگران دم به دقیقه هم به من زنگ میزدن . از یه طرف هم مریض آشنای رییس بخش از آب درومد و خلاصه استاد آنکال گفت مشاوره سرویس ریه بدین . اونا هم خیلی شیک اومدن نوشتن" مریض هوشیار است تنفس نرمال است و دیسترس ندارد. به علت شرح حال آسپیراسیون برونکوسکوپی بشود" همین...خلاصه بعد از گذشتن حدود 20 ساعت از ماجرای پریدن پوره سیب زمینی و بدون تغییر در معاینه مریض مریض رو بردیم اتاق عمل، برای برونکوسکوپی. که مجاری هوایی از مال من هم تمیز تر بود. دوباره این وسط همراها شاکی شده بودن. که خود این برونکوسکوپی برای مریض خطرناک بوده و گیر داده بودن به استاد ما دم در اتاق عمل و خلاصه با پا در میونی این جانب ختم به خیر شد. صبح امروز هم باز سرویس محترم رادیولوژی یه مریض رو سونو کردن گفتن مورد intusuception و رزیدنت اطفال هم نوشته بود که دفع خونیه. لاپاراتومی کردیم چیزی رویت نشد. کلا امروز همکاران محترم همه جوره حال دادن.
امروز کشیکم و متاسفانه دو روز هم پشت سر هم هستم یعنی فردا هم هستم . تا الان چیز مشکل داری نداشتم نگرانیم بیشتر به خاطر اینه که خانم دکتر استادمون آنکال نیست و یکی دیگه از اساتیده که مغمولا پیدا کردنش سخته. چند ساعت پیش هم یه کت دان داشتم. این یکی رو دیگه میشه گفت اولین کت دانی بود که خودم گرفتم .بچه 34 روزه بود. قرار بود بیاد (صبح) که باباش رضایت نداد و خانم دکتر (استادمون )هم رفت و عصر باباش تازه تصمیم گرفته رضایت بده. بردمش اتاق عمل و با لوکال ازش رگ گرفتیم . اصلا ازین سیستم بی هوشی خوشم نیومد . احساس کردم تو پاچم کردن..باید میومدن برای بچه ماسک میگرفتن...چند بار هم گفتم چرا نمیاین بیهوشش کنین. کسی نیومد و گفتن استاد نیست و باید استاد باشه و ازین حرفا..لازم شد یه تحقیقی بکنم....استاد بی هوشی آدم شریفیه . مخصوصاً اینی که امشب آنکاله . بعید میدونم بهش گفته باشن. تازه امروزم برای همه بستنی خریده بود که بنده بی احتیاطی کردم و بعد از زدن یه گاز گذاشتمش تو یخچال برگشتم دیدم جا تره و بستنی هم نیست
دیشب که بازم طبق معمول کشیک ها زنگ میزدن و نمیزاشتن ما بخوابیم . امروز صبح هم که بلند شدم ( تازه اونم ساعت ۶) مثل این در به درا سر تا ته بیمارستان رو چرخیدم . همه جا مریض داشتیم . بعدش اومدم اتاق عمل. یه آپاندیسیت امروز عمل کردم با یه آناستوموز روده زدم . انقدر روده رو گَمبی زدم که دیگه داشت حالم بد میشد . کلاً جاهایی که قبلاً رفته بودم کسی طرفدار گمبی نبود. بعدشم با استاد رفتیم سر یه عمل تومور ویلمز که مریض خونریزی داشت و مجبور به پَک کردن و second look شدیم .دست آخر هم اینکه یه کودکی داشتیم که با دردهای مزمن شکم اومده بود و بالاخره قرار بر جراحی شد وقتی شکمش باز شد یه قسمتی از روده باریکش افزایش ضخامت داشت که اونو برداشتیم و باز هم سوچور زدن ما شروع شد. خلاصه امروز چرخ خیاطی شده بودم. این وسطا هم دوستان اطفال مشاوره اورژانس دادن که مریض نوموتوراکس کرده زیر ونتیلاتور و ...خلاصه این شد که مریض هم عکسش نرمال بود هم O2 saturation=91% داشت هم سمع ریه هاش نرمال بود خلاصه خدایا ما را نجات بده...بعدشم که از بخش زنگ میزدن که بیا کارا مونده . ما هم به این فکر میکردیم که الان که دیگه ساعت کاری ما تموم شده و ای آن ها که کشیک می خرید. چرا سر ساعت نمیاین تحویل بگیرین.فردا و پس فردا جفتش کشیکم
امروز هم طبق معمول فستیوال ما از ساعت 8 شروع شد. تازه ما امروز به یکی از رزیدنتای اطفال که فارغ التحصیل شده عمل circumcision رو آمزش دادیم که کلی حال کرد و مارو دعا کرد. یکی از اینترن هامون اومد وسوچور زد و کلاً امروز تیریپ آموزشی برداشته بودم. امروز هم کشیکم که پیرو مذاکرات قبلی اتاقمون رو عوض کردن و امیدواریم که این اتاق خوش یمن باشه و به ما کمتر زنگ بزنن. البته تا الانش که این طور نبودهو الان تو اتاق عمل نشستم و منتظر یه مریضم که از محل عمل circumcision ش که 2روز پیش بوده خونریزی داره . باباش کلی شاکیه و اصلا تو گوشش نمیره که 2 روز پیش که عمل شده خونریزیش به خاطر دستکاریای خودشونه که تو خونه خواستن پانسمانشو عوض کنن. مرتب میگه رگشو خوب نبستین ..خلاصه امیدوارم مشمول ضرب المثل " سالی که نکوست از بهارش پیداست " نشیم