امروز تا الان که ازون روزای خوش کشیک بوده. صبحش که سال یک عزیز به خاطر اینکه به انتهای دورش رسیده بود و می خواست خداحافظی کنه رفت هندونه خرید و خلاصه آقا پاشا هم از راه رسید و املتی به پا کرد و ازون ور دوستان قلب به رهبری یه آدم با شرافتی کیک در دست به ما ملحق شدن البته داستان ازین قرار بود که اینا به خاطر یکی از همکارانشون که زایمانش نزدیک بود جشن گرفته بودن که با ما یکی شدن و خلاصه خوشی گذراندیم. بعدشم که دوستان رزیدنت تو پاویون مهمونی خداحافظی گرفته بودن که بنده و سال یکی در اتاق عمل مشغول دبریدمان بودیمو راستی امروزم بعد از مدت ها یه کات دان کردیم . صفا کردیم .خیلی وقت بود ازین کارا نکرده بودیم
خیلی بامزه می نویسی خوشم میاد...
ااا چه جالب مامان منم قبل گرافت دبریدمان شد بنده ی خدا