روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

جر و بحث با پایانی خوش

یه مریض داشتیم تو E3 قرار بود شنبه بیاد درمانگاه بخیه هاشو بکشیم پرستار زنگ زده که اینا می خوان برن

شهرستان و امروز سرویس نورو ترخیص کرده یه کاری براشون بکنین و گفت زخمش هم مشکوکه .رفتم مریض رو دیدم و جز یه التهاب مختصر چیز دیگه ای نداشت به همراهش گفتم یه نامه بهت میدم برو شهرستان خودتون بخیه هاشو بکشن..یه دفعه همراه مریض قاطی کرد و گفت نه باید حتماَ دکتر سبحان بیاد اینو ببینه شما این مریض رو بدبخت کردین..خلاصه شروع کرد داد و بیداد کردن منم رفتم زنگ زدم به دکتر سبحان خودش با مریض صحبت کرد جالب این که با دکتر که حرف میزد خیلی مودب شده بود ..خلاصه دکتر تلفنی گفت دو تا از بخیه هاشو بکش معاینه کن و ما هم این کار رو کردیم و در کمال آرامش اصلاً به روی مبارک هم نیاوردیم که طرف چی گفته و وقتی بخیه هاشم کشیدم و معاینش کردم مشکلی نداشت خلاصه با توصیه دکتر براش cefixim نسخه کردم و معرفی نامه هم دادم و یارو هم که انگار متحول شده تشکراتی کرد و رفتیم پی زندگیمون نکته اخلاقیش این بود که دقیقاً نیم ساعت قبلش دکتر ( ع ) با یه مریض جر و بحث می کرد من داشتم بهش می خندیدم که سر خودم هم اومد

نظرات 2 + ارسال نظر
باران سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 22:47 http://sotooh.blogsky.com/


همیشه همینطوره ...

همیشه!!!!

شیوا سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 22:51 http://earlybird.blogsky.com

سلام

میگم چطوری میشه آدم به خون و زخم و چرک و عفونت دیدن عادت کنه ؟؟!

اره آقا ... به هر کی بخندی سرخودتم میاد .. این رسمشه !!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.