روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

کباب زدیم محمد شاکی شد

با بچه ها هماهنگ کردیم بریم بیرون غذا بخوریم رضا گفت من نمیام محمد هم گفت من کار دارم نمیام بعدش منو پاشا رفتیم ارکیده یه چلو کباب توپ زدیم موقع برگشتن محمد زنگ زده کجایین بیاین بریم بیرون غذا بخوریم وقتی فهمید ما غذا خوردیم کلی شاکی شد و ما هم کلی بهش خندیدیم
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.