روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

سرهنگ دگرگون شد

دیشب پدرم درومد کشیک بسیار بدی بود نه تا شب که راس راس راه رفتیم نه تا صبح بیدار موندنمون اولین عملمون که یه پسره بود که انگار با چاقو زده بودنش و پسر یکی از پرسنل اتاق عمل بود شریان اولنارش خورده بود بیچاره باباش خلی نگران بود پسره یه حلقه هم دستش بود با یه مکافاتی درش آوردم ساعت ۵ صبح هم زنگ زدن یه بچه رگ نداره رفتیم و پدرمون درومد من داشتم سر عمل می خوابیدم سرهنگ هر چی تلاش کرد نشد بعد می خواستیم منصرف بشیم که نگی  رگ رو پیدا کرد و راحت شدیم از اورژانس هم هر چی بگم کم گفتم راه به راه ویزیت میزدن نامردا که آخرش یه پیرزن با ایسکمی اندام و یه یارو که تو حادثه تروریستی چابهار ترکش خورده بود رفت تو سرویس جراحی از نکات قابل تامل این بود که سرهنگ دیروز اصولا هی مارو تحویل میگرفت آخرشم گفت اصلا نگران نباش که نمیای اتاق عمل و ازین حرفا و اصولا اینکه گفت من هواتو دارم نگران نباش


نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 10 دی 1389 ساعت 16:46

خدا قوت

هانیه جمعه 10 دی 1389 ساعت 18:40

سلام اقای دکتر خسته نباشین
اقای دکتر متعجبم از اینکه شمااینقدر بیخوابی میکشین مریض نمیشین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.