روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

اوسکول شدیم

داشتم می رفتم بیرون که دیدم صفر با محمد اومدن و بعدشم سبحان اومد و خلاصه گیر دادن به من بدبخت و کلی ما رو اسکول خودشون کردن آخرش هم جلسه با گیتار نوازی بنده به پایان رسید رفتیم ناهار خوردیم جوجو کباب بود اینترن پسرمون هم زنگ زد قرار شد اون امروز وایسه منم گفتم برو موقع گزارش بخش بیا

نظرات 1 + ارسال نظر
نسرین جمعه 12 فروردین 1390 ساعت 17:55

آره واقعنا خیلی اوسکول شدی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.