روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

CV line آشنا

رفتیم به امیری ناهار بدیم مکان مورد نظر بسته بود برگشتیم ناهار رو تو پاویون خوردم و بعدش خوابیدم تا ممل ما رو بیدار کرد گفت بابای ذوستم بستری تو بیمارستان CV line می خواد بهتره تو براش بذاری رفتم گذاشتم و بعدشم رفتیم گزارش بخش و دادیم و بعدشم با پاشا رفتیم بیرون یه شامی زدیم

نظرات 4 + ارسال نظر
احسان یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 23:24 http://ehsanhp.blogsky.com/

بابای ذوستم یا بابای دوستم؟؟؟؟؟؟؟؟

تو هم که همش فکر شکمت باش!

[ بدون نام ] یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 23:41


خسته نباشی
خوشم اومد
لحظه های خوبی داشته باشی

مستانه دوشنبه 29 فروردین 1390 ساعت 23:00 http://happymidwife.mihanblog.com

من الان یه نگاهی به پستای قبلی کردم دکتر دیدم همش نوشتید با پاشا رفتید یه شامی زدید....فکرکنم این شام زدن با پاشا خیلی خوب باشه و خوش بگذره ایشون حساب میکنن دیگه نه؟!؟!؟ پاشا همکلاسیتونه؟!؟

به قول خودش هم پیاله ایم

مستانه چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:14 http://happymidwife.mihanblog.com

دکتر جان رمز عبور نمیبینم من؟!؟! خب حالا چی میشد ماهم رمز عبور داشتیم؟!؟ ما که غریبه نیستیم؟!هستیم؟!

شما غریبه نیستید دوست من بعضی دیالوگ ها..ارزش خومدن نداره ولی برای من خاطرست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.