روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

سرم زدیــــــم

امروز که با تن تبدار رفتم بخش رو ویزیت کردیم و بعدشم که به سفارش سرهنگ رفتیم اتاق عمل تا صبحونه بخوریم ولی من که حال نداشتم به بچه های اتاق عمل گفتم یه سرم بهم وصل کنن اولش اومدن از قسمت گودی آرنجم بگیرن که مقدور نشد و دهن ما رو آسفالت کردن و بعدشم که از پشت دستم گرفتن که باز پدرمون درومد

نظرات 2 + ارسال نظر
مامان دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 23:19

چه خوب اینطوری میتونی از یه دید دیگه دور و برت را ببینی.....پرستارها و پرسنل ناوارد که حرص و اشک آدم را در می آورن

مهتاب چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 20:32

نمی دونم بقیه این قدر زود به زود سرما می خورن یا مشکل از منه که یادم نمیاد آخرین باری که سرما خوردم کی بود.

ای خدا نمی شد جای سرماخوردگی و آی بی اس رو برای من عوض می کردی؟ حاضرم یه سرماخوردگی دائمی داشته باشم ولی این مریضی لعنتی رو نداشته باشم.

به قول یکی، ای خدا آی بی اس رو نصیب گرگ بیابون نکن.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.