روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

مشکل حاد همراه مریض

قرار بود بریم واسه مریض شالدون بزاریم که رضایت نداد و یه اتفاق باحالی که افتاد این بود که یه همراه مریض داشت در به در دنبال پرستارا میگشت من دلم به حالش سوخت دیدم داره بد جوری تقلا میکنه گفتم کمکش کنم شاید مریضش بد حال شده . صداش کردم گفتم خانم چی شده .مشکلی دارین بگین من شاید بتونم کمک کنم .برگشته میگه من غذای بیمارستان رو نمی تونم بخورم از خونه غذا آوردم یه چیزی بدین من غذامو گرم کنم .سرد باشه از گلوم پایین نمیره ..
خیلی خودمو نیگر داشتم نخندم

نظرات 8 + ارسال نظر
اریاناز دوشنبه 11 مهر 1390 ساعت 20:57

ببخشید یه سوال اونجا بخش جراحیه یا سرزمین عجایباون از اون خانومه که قر تو کمرش مونده بود اینم از این خانومه که دنبال اشپزباشی بیمارستان بود اونم بیمارستان دولتی
می گم دکتر همراهای مرد هم خیلی سوتی می دناااا شما سانسور می کنید من خودم چند نمونه اشو دیدم اعتراف کنید تا ماها سوتیاشونو رو نکردیم
در ضمن ممنون از پست های بی رمزتون اینا خوبن

هانیه چهارشنبه 13 مهر 1390 ساعت 09:35



اقای دکتر دیگه از ممل چیزی نمیگید.نکنه مملو فرستادن یه بیمارستان دیگه

ماما مهرون چهارشنبه 13 مهر 1390 ساعت 19:04 http://midwife40.blogfa.com

اااااااااااا.همه مطالبو که رمز دار کردین

اریاناز پنج‌شنبه 14 مهر 1390 ساعت 14:11

اعتراف درباره ی همراه های مرد نکردید په ما لو می دهیمشان
چند ماه پیش توی وبلاگ یک خانوم دکتر جراح مهربون و ماهر (وبلاگ نوشته های یک ماما ) به نام پست (طرح زوج و فرد )این پست رو خوندم خییییلیی قشنگ بود سوتی در حد .... از ایشون اجازه گرفتم تا پستشون رو بذارم اینجا تا خوانندگانتون فکر نکنن خدایی نکرده فقط خانوم ها سوتی می دن

{{{{ میگم: آقا به سلامتی خانومت امروز مرخصه . برو کارهای ترخیصشو بکن بیا ببرش.

میگه: نمیشه فردا مرخصش کنین؟

میگم: چرا آخه حالش که خوبه بچه هم که خوبه!

میگه: آخه وانتم زوجه پژوم فرده. امروز باید با وانتم ببرمش.

( میخواستم بگم: خب پولی که میخوای بدی بیمارستان یه شب بیشتر بمونه بده آژانس زنتو ببر خونه راحت باشه.اما هیچی نگفتم زن بیچاره رو یه شب دیگه نگه داشتیم تا هم یه شب از دست این مرد باهوش راحت باشه هم پشت وانت دل و رودش بالا نیاد)}}}}






خیلی با حال بود

سویل پنج‌شنبه 14 مهر 1390 ساعت 18:11 http://roozegaresevil.mihanblog.com

بیچاره حق داشته خوب دلش غذای گرم میخواسته......

راستی اون عکس روده رو که فکر کنم برای آخرای شهریور بود رو نمیزارین؟؟؟؟؟؟

فیلمش دست یکی از دوستانه که ما هنوز دستگیرشان نکرده ایم

هانیه جمعه 15 مهر 1390 ساعت 11:28

اقای دکتر خواهش میکنم جواب کامنت منو بدین
دیروز اسامی دانشجویان ومتخصصین بیمارستانتونو میخوندم چرامیون اسامی احمدی اسم کوچیک شما نبود من حدس میزنم اسم کوچیکتون حامد نه حمید .شایدم یه اسم دیگه... درسته

شما مگه میدونین من کدوم بیمارستانم

ماما مهربون جمعه 15 مهر 1390 ساعت 12:13 http://midwife40.blogfa.com

چه اشکالی داشت خوب کمکش میکردین

هانیه جمعه 15 مهر 1390 ساعت 15:24

بله میدونم ساله گذشته که تازه باوبلاگتو ن اشناشده بودم تمام نوشته هاتونو خوندم . شهریور ماه سال گذشته اشاره کرده بودین که تو کدوم بیمارستان وکدوم بخش کار میکنید حالا فکر کنم به بخشه دیگه ای رفتید برای اثبات بیشتر بگم که اقای دکتر!!!!!مسئول بخشتون بود که شما بهش اقای دکتر طولی میگفتین
حالا میدونم میگید چقققققققققدر تو فضولی
اینم بگم این یه رازه!!!!!مطمئن باشید


ای ول ل ل ل
ممنون از راز داریتون..خوشحالم که خواننده های پرو پا قرصی مثل شما دارم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.