روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

یه جمعه خوب

صبح با بروبچ رفتیم بام تهران تا ایستگاه 2 هم بیشتر نرفتیم همینشم کلی غر زدن بعدش رفتیم این سیمولاتور 5 بعدی همون دم در پشت بوم خیلی حال داد یکی از دوستام که از زنش بیشتر جیغ زد بعدش می خواستیم از بانجی بپریم که کلا تعطیل بود نامردا بلیطشو کردن 40 تومن بعدش رفتیم به شکمی رسیدیم بعد این دوستمون گیر داد بریم خونه مادر من تنهاست . خلاصه رفتیم اولش همه نمیایمو خجالت میکشیدن و بعد کار رسید به صندلی بازی یعنی شما یه چند تا خرس گنده رو در نظر بگیرین که دور 8 تا صندلی میچرخن بعدش که آهنگ قطع میشه میپرن رو صندلی ..بیچاره مادر این دوستمون اولش چشاش زده بود بیرون بعدش کلی گله کرد که چرا میخواین برین و شما خیلی باحالین ....اینم از امروز
نظرات 4 + ارسال نظر
ماما مهربون جمعه 22 مهر 1390 ساعت 23:21 http://midwife40.blogfa.com

پس حسابی خوش گذشته

آریاناز شنبه 23 مهر 1390 ساعت 12:02

{بیچاره مادر این دوستمون اولش چشاش زده بود..} خیلی بامزه بود من که خوندم فکم چسبید به زمین دیگه اون مامان دوستتون چه حالی داشته می گم خوبه بانجی جامپی نکردید و همه تون کودک درونتون بیدار شده تازه خوبه از مامان دوستتون خجالت می کشیدید و سرخ و سفید می شدید و از این کارا کردید و گرنه چه آتیشی به پا می کردید...از خونه اومدید بیرون خونه سالم مونده بود؟صندلیا چه طور؟

بهناز یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 13:57

تاباشه از این جمعه های خوب.....

ماما مهربون یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 19:32 http://midwife40.blogfa.com

راستی دکتر شما هم صندلی بازی میکردین؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.