روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

اولتیماتوم

امروز این بچه های بیهوشی وایساده بودن پشت سر استاد هی جنگولک بازی در میاوردن . من بدبخت هم داشتم عذاب میکشیدم البته بعد از عمل از خجالتشون درومدم....استاد کولورکتال هم امروز سه تامون رو جمع کرده میگه دیگه نشنوم حرفی حدیثی چیزی باشه هر چی هست تمومش کنین .اگه نمی تونین دیگه نیاین یا می خواین من نیام... البته منظورشون کاملا واضح بود

نظرات 6 + ارسال نظر
؟!!!!!!!!!! یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 18:12

عجباااااااااااا!!!!!!!!!
واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نگو!!!!!!!!!!!
جدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا ما هیچی خودت فهمیدی چی گفتی؟

ماما مهربون یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 19:36 http://midwife40.blogfa.com

مگه چه طوری از خجالتشون در اومدین؟

آریاناز یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 22:57

ااااااااا دکتر چرا سانسور می کنین خوب چه جوری از خجالتشون در اومدید؟؟؟

آریاناز دوشنبه 25 مهر 1390 ساعت 19:44

ددددددد دکتر ببینید همه مون کنجکاو شدیمخوب چرا نمی گید؟؟؟؟ کلاغ پر - دراز نشست- بشین پاشو یا غیره خوب چه طوری؟؟؟

جراحه چهارشنبه 27 مهر 1390 ساعت 19:38

چه جالب
مثل اینکه بیهوشی های همه جا بچه پررو هستنا!!!!

نسیم پنج‌شنبه 24 اسفند 1391 ساعت 18:58

سلام چرا با بچه های بیهوشی لج هستید؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.