روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

امان ازین سال یکی

دیروز کلا روز بدی بود اصلا از اولش معلوم نبود که روز بدیه چون اول صبح که رو ابرا بودیم به خاطر عمل صبح . وقتی رفتیم اتاق عمل الکتیومون من خدا خدا میکردم زود تموم بشه کار داشتم که این حاجی فیروز اومد گفت تو پروندش مشاوره بی هوشیش نوشته با من مشاوره بدین چرا ندادین و یه مشاوره دیگه هم این سال یکی ما نمی دونم از کجا آورده بود که مریض دمانس داره مشاوره نورولوژی نیمه تمامی تو پرونده بود . خلاصه عمل سنگینی که قرار بود لاپاروسکوپی بشه و دهن صاف کن هم بود کنسل شد . من که داشتم پر در 

میاوردم که استاد گفت این چه وضعیه و شاکی شده بود بعد گفت چرا این جوریه و من با رییس بخش مشورت میکنم و در عرض چند ثانیه کاری که اصلا به ما هیچ ربطی نداشت و وظیفه سال 1 بود که نظارت داشته باشه افتاد گردن ما . یه جا ممل اومد دفاع کنه استاد با همون لحن باحالش گفت شما تو جلسه از خودت دفاع کن که ترجمش میشد" الان خفه شو " که من نزدیک بود اونجا از خنده بترکم و گند بزنم . که بعدش فهمیدم اون لحظه خود ممل هم خندش گرفته بوده . خلاصه استاد با ما قهر و ما هم لعنت فرستان به خودمون که این چه شانسیه ما داریم که گفتن مریض بعدیتون هم که فرستادین قندش 400ه که ما نزدیک بود پس بیفتیم . مسئول اتاق عمل پروندش رو آورد نشون داد که این تو پروندش هم یه قند 300 داره . و من دیگه می خواستم گردن این سال یکی رو با این مریض دیدنش خورد کنم خلاصه مجبور شدیم به استاد هم بگیم و ...بد قاطی کرد و همون جلسه ای رو که میگفت همون لحظه شروع شد و ما مجبوربه دفاع از خود شدیم و تازه وقتی با هزار ادا و اطوار حالیش کردیم که آقا اینا وظیفه سال یکه ربطی به ما نداره به خرجش نرفت که نرفت خلاصه کار تا اونجا پیش رفت که زنگ زدیم خودش اومد و قرار هم این بود که اگه ما به همراه چیف باهاش به توافق نرسیدیم بهش بگن خداحافظ . خلاصه وقتی اومد و فهمید چه گندی زد کلی گردن کج کرد و ...گفتم برم پیش استاد بالاخره یکم سال یکمونو تحویلش بگیریم فکر نکنه که کسی هواشو نداره با سال یکی رفتی پیش استاد و که بله ما با هم توافق کردیم و دیگه قول میدیم نظارتمون بیشتر باشه و ازین اتفاقات نیفته و حالا همش هم تقصیر این بیچاره نبوده بالاخره پرستار مریض هم باید به دکتر اطلاع میداده که نگفته و خلاصه یه ربع حرف زدیم در دفاع از سال یکی و استاد با لبخند گرمی ما رو همراهی میکرد و ما شارژ میشدیم و دوباره هی حرف میزدیم دقیقا وقتی حرفم تموم شد استاد برگشت گفت من اصلا حرف شما رو قبول ندارم اینا وظیفه شماها بوده و ربطی به پرستارا نداره . بی خودی تقصیر رو گردن کسی دیگه نندازین ...و خلاصه قهوه ای شدیم و به این نتیجه که اولا تو بخشی که ساعت 2 صبح بهت زنگ میزنن همراه مریض شست پاش میخاره وشما میگی خوب به من چه و میگن فقط خواستیم اطلاع بدیم قند 300 مریض رو نباید اطلاع داد و دوم اینکه فردین مرد آقا سال ها پیش خدا رحمتش کنه نور به قبرش بباره شما بی خیال شو

نظرات 4 + ارسال نظر
مریم جمعه 9 دی 1390 ساعت 09:56

سلام. میتونم بپرسم کدوم دانشگاه هستین؟؟

م جمعه 9 دی 1390 ساعت 13:56

مشکل کار تیمی همینه،حتی وقتی همه خوب کار کنند یک اشتباه کوچیک از یک نفر کل جمع رو زیر سئوال میبره.امیدوارم سال یکیتون قدر لطف شمارو بدونه.
راستی طرحم شروع شد یه دنیای اتاق عمل برگشتم .
میتونید حدس بزنید من مال کجام؟

مریم جمعه 9 دی 1390 ساعت 22:37

باشه، ولی پرسیدم چون فکر کردم شاید بدونم
آخه این خاطراتی که می نویسی ...

jourab شنبه 10 دی 1390 ساعت 10:20

akhey ! Vali hamash khatere mishe dige

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.