روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

سنگین ترین کشیکی که داشتم

آخرین کشیکم تو عید که همون روز 13 عید باشه سنگین ترین کشیکی بود که تا حالا داشتم . 5 تا عمل از ساعت 10 صبح تا 5 فردا صبح . 2 تا آپاندیس یه خانم دیابتی با کولیه سیستیت آمفیزماتو یه مورد پپتیک اولسر پرفوره و آخریش هم یه پسر بچه 5 ساله که تصادف کرده بود و ژوژنومش ( قسمت دوم روده باریک ) پاره شده بود و همین عمل آخری هم خیلی برام جذاب بود چون دفعه اولی بود که می دیدم و یه چند تا تکنیک یاد گرفتم و از همه مهمتر عمل که به خوبی تموم شد وقتی قیافه نگران مادر و پدر بچه رو با یه جمله " به خیر گذشت " می دیدم کیف می کردم . ولی خداییش پدرم درومد این بی هوشی ها هم چه بلایی که به سر ما نیاوردن اولین عمل که همون کوله سیستیت آمفیزماتو باشه . عمل روز قبلمون بود که دوستان بی هوشی با این استناد که اگهICU  نباشه مریض رو نمی خوابونن دست ما رو تو حنا گذاشتن . امروز هم که دیر بیدار شدم و وقتی بیدار شدم دیدم میس کال های فراوانی رو گوشی خودنمایی می کنن که الحمدلله انقدر وضعمون خراب بود کسی به ما گیر نداد ولی در کل که دارم نگاه میکنم بد هم نگذشت . کلی میخندیدیم . یه دفعه یکی ازین بچه ها گیر داده بود که بگین مریض بعدیتون کیه من برم بیارمش زود آمادش کنم حالا هی من می گم که بابا من نمی دونم اسمش چی بود بی خیال نمیشه دم به دقیقه میومد می گفت دکتر اسمش یادت نیومد من برم بیارمش . منم از رو شوخی آخرین بار بهش گفتم " آهان اسمش ابولفضل علمدار بود " اینم از اتاق رفت بیرون پیش خودم گفتم ناراحت شد . بعد نیم ساعت اومده میگه " دکتر میگن مریضی به اسم ابولفضل علمدار ندارن که " اینو که گفت همه تو اتاق عمل منفجر شدن . خیلی آدم ساده و با حالیه خودش هم که متوجه شد داشت می خندید . یه جاهایی هم تو این کشیک دردآور بود اونم این بود که برای اولین بار دستم با کوتر سوخت . یکی از مریضا داشت از طحالش خونریزی میکرد که درجه کوتر رو برده بودیم بالا و داشتیم با مود اسپری هموستاز میکردیم که یه دفعه ...
خیلی درد داره لامصب

نظرات 4 + ارسال نظر
علیرضا سه‌شنبه 15 فروردین 1391 ساعت 19:32 http://www.d4d4.blogsky.com

سلام دکتر تا حالا شده مریض تو اتاق عمل بشاشه؟

ژاویز سه‌شنبه 15 فروردین 1391 ساعت 20:46

به به چه 13 به در پر ملاتییییی پس جای گره زدن سبزه ( برای اینکه بخت آدم باز بشه و به آرزوهاش و موفقیت ها برسه ) بخیه گره زدیددد خسته نباشید

راجع به شوخیه - می گم خوب شد هم چین مریضی نداشتید ویلا میاوردش میخوابوندش رو تخت - می گفت : دکی بسم الله اون وقت اون مریضه بیچاره تا مرز سکته میرفت و دوباره برمی گشت - ای بی نوا اون مراجعه کننده ها

الناز/جرم شناس سه‌شنبه 15 فروردین 1391 ساعت 23:16

سلام
اون ابولفضل علمدار واقعا جالب بود
اما جالب تر اینه وبلاگ اکثر همکارای شما همگی انگار پروپوزال دارن....
این فکر کنم باید چیزی تو مایه های شبه پایان نامه ما باشه

خانم معلم آینده یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 13:37

واقعا حس جالبی باید باشه نجات دادن جون انسانها وحس رضایت بعد از اون من که تجربه نکردم ولی میتونم تصور کنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.