روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

یک روز به تمام معنا افتضاح

امروز(سه شنبه) از همون اول صبح خبرای بد شروع شد. اول از همه که زنگ زدم برای طرحم که مسئولشون گفت اینجا که شما قراره بری قبلاً 3 تا جراح داشته و الان یه دونه دارن و دو تای دیگه رفتن فوق بخونن. تو اینترنت یه گشتی زدم دیدم 200 هزار نفر هم جمعیت داره مسئول محترم فرمودن که ایشالله بیشتر از 3 هفته نمی مونی. یعنی دیگه رسماً داشتم پس میفتادم. خلاصه فرمودن که صبح اول مهر اونجا باش. بعد از اون یه غلطی کردیم یه مریض AVF رو که گفته بودم امروز بیاد اومد دم در و برای تشکیل پرونده ما هم برای اینکه مطمئن شیم همه چیزش درسته و مشکلی برای عملش نیست به استاد گروه مقابل گفتیم معاینش کنه حالا بماند که چه سوء تفاهمی این وسط و طبق معمول وسط فرق سر من پایین اومد. بعدش رفتیم سر عمل تیرویید که استاد لاپاروسکوپی عینکش رو یادش رفته بود بیاره و از سرپرستار اتاق عمل عینکشو قرض گرفت و جهت مزاح هم فرمودن که یه سری در قدیم دندون مصنوعی هاشونو بهم قرض میدادن. بعد از این یه عمل کیسه صفرای باز داشتیم که استاد فرمودن که میدلاین بازش کنین و ما چشامون گرد شد و باز بماند که اگه جناب سرهنگ نبود الان بنده از شانه راست به پایین فلج بودم. ازون ور هم یه اتفاق جالب برای استاد گروه مقابل افتاده بود و اونم این بود که یه آدم حقیری می خواسته آناستوموز روده رو چک کنه با یه سرهنگ هوا از مقعد پوش می کنه و بعد دوباره و در این حین ناغافل یه سری از ترشحات اونجا می پاشه به استاد و استاد که از عصبانیت در حال انفجار بوده میگه « چی کار داری می کنی ؟» و اون آدم حقیر می گه که « ای وای استاد ببخشین البته تمیزه خیلی وقت بوده که از این روده ها استفاده نمی کرده » راوی داستان که خودش سر عمل بوده می گفت من در حال ترکیدن بودم و خودم رو نیگر داشته بودم. بعد از این داستان ها برگشتیم پاویون و هنوز چشم بر هم نگذاشته سال دویی زنگ زد که مریض آی سی یو ( کانسر مری ) بد حاله.
چند ساعت بالای سر مریض بودیم مشاوره گذاشتیم نوار قلب آزمایش اکوی قلب....2 بار کُد خورد و متاسفانه اکسپایر شد
نظرات 4 + ارسال نظر
سارا.1. چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 14:52

نگار چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 15:39 http://www.b-omide-farda.blogfa.com

سلام
جراح بودنم عالمی داره!!!
خوشبحالتون حداقل شما دیگه خیالتون راحته دکترید
عین ما مدام نگران نیستید!!!
که قبول میشم نمیشم؟میشم ؟نمیشم؟
فقط یه سوال شما کدوم دانشگاه بودین؟
با آرزوی موفقیت...
در پناه حق...

آیدا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 20:21 http://roozegareeayda.persianblog.ir

خوش به حالتون

جادیس چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 21:11

سلام.حالتون چطوره؟
دکتر چرا اینقدر هراسناک راجع به این طرح یک ماهه صحبت می کنید؟!! انقدر موج منفی ندید.انشالا به سلامتی می رید و بر می گردید.راستی اگه درست یادم مونده باشه موقع ارتقا گفتید این وبلاگ توی سال چهارمتون قراره پر از اتفاق های غیر مترقبه بشه! من که هنوز هیچ تغییری حس نکردم!فقط حس می کنم شما یه کم عصبانی تر از سه سال گذشته هستیدخلاصه هر چند شاعر می گه"وقتی داری می ری سفر هر چی دلت می خواد ببر گیتارو با خودت نبر!!!" اما شما این توصیه شاعر رو جدی نگیرید و گیتارتون رو ببرید تا حال و هواتون یه کم عوض بشه.
راستی خط پانزدهم با یه سرهنگ هوا از مقعد پوش استفاده کرد یا با یک سرنگ هوا؟!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.