روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

پیوند دوم

امروز با بشارت پیوند از خواب برخواستیم. ابتدا در ساعت 8 رفتیم شروع به ویزیت بخش کردیم. بعد از دیدن مریض های بخش و آی سی یو نوبت رسید به بستری کردن مریضا. دو تا کیست هیداتید و یه توده کبد که در نوع خودش تهاجم عظیمی به یکی از بخش های جراحی و تخت های خالیش بود. بعد از اون هم رفتیم در خدمت هاروست که در بیمارستان خودمون انجام میشد. شام هم طبق معمول جوجه کباب بدون برنج با یه کف دست نون که مجبور شدیم نون بقیه رو هم کش بریم تا خدا از ما راضی باد
نظرات 4 + ارسال نظر
Birsan شنبه 11 آبان 1392 ساعت 20:27

دلم کباب شد... آخه چرا انقدر ظلم میکنن بهتون!!! آخه با یه کف دست نون میشه سیر شد...!
والا با اسیرا هم اینطور رفتار نمیکنن:)

شاید مرا دیده باشی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 21:58



من یه بار با خواهرم شب بیمارستان مونده بودم غذاشم خوردم. خوب بود. :) البته بیمارستان خصوصی بود. نمی دونم غذاش با بیمارستان عمومی فرق داره یا نه؟

پدرم درومد ولی. شونصد بار هی می اومدن سر می زدن. فکر کنم چهار ساعت یه بار. نتونستم بخوابم. تا می اومدم این ملحفه رو بکشم رو سرم می اومدن تو. مجبور بودم پاشم. هی هم می گفتن راحت باشین راحت باشین. :( گفتم هیچی الان اینا فکر می کنن من کلهم خوابم. :))

این "بشارت پیوند" با حال بود. حس خوبی داره. :)

شاید مرا دیده باشی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 21:59

با مزه ست ها! همینجوری پیوند اول پیوند دوم پیوند سوم پیوند چهارم... سریالی می شه. :)

فریال دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 15:14 http://f5509.blogfa.com

سلام آقای جراح
خوشحال میشوم شما هم به وبلاگ من سری بزنید همانگونه که من مطالب شما را میخوانم
خاطرات شما خواندنی و کلامتان دلنشین است

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.