روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

شانس که نباشه همینه

از اول صبح که با سر درد و بی حوصلگی بیدار شدم. رفتم بخش بعدشم اتاق عمل اولین عمل هم طبق معمول روزای یکشنبه لاپاروسکوپی بود و هرنی جدار شکم و بنده نقش مترسک دوربین به دست. کم کم دامنه مفصل شانه راستم داره محدود میشه. اینکه تموم شد نوبت رسید به مریضی که کیست هیداتید کبد داشت. و چون قبلا هم ERCP شده بود قرار بود کیسه صفراش هم برداشته باشه و بنده هم کلی صابون به دلم زده بودم که بعد از مدت ها باز دستم به لاپاروسکوپی بره. اولین بخش چیفی کلی کیسه صفرا لاپاروسکوپی رو تنها رفتم بدون اینکه استاد بیاد سر عمل ولی این چند تا بخش جدید انگار قرار نیست نوبت ما بشه. خلاصه با استاد صحبت و یه رضایت ضمنی از استاد که بعدش فرمودن برو آمادش کن و پورت ناف رو هم بزار . ما هم خوشحال و خندان به فرموده عمل کردیم. بعدش خود استاد اومد و پورت های بعدی رو هم گذاشتیم. داخل شکم رو کخ نگاه کردیم یه کیست هیداتید اندازه یه پرتقال چسبیده بود به معده که هرچی هم ساکشن کردن چیزی نیومد. بعد کیست کبد رو ساکشن کردن باز چیزی نیومد حالا این وسط من هی دلم داره پرپر میزنه که کی من برم کیسه صفرا رو درآرم. تو این هاگیر واگیر دوربین هم خراب شد و استاد هم عصبانی شد و گفت open  کنین یعنی اینو گفت انگار آب یخ ریخته باشن رو سرم. خیلی حالم گرفته شد. بعدشم که استاد رفتن بیرون و عمل افتاد گرده اینجانب. همه مدل دردسر داشتم. از اجازه ندان به آزاد کردن کبد بگیر تا خونریزی و هموستاز و ... کیست داحل شکم هم قربونش برم به همه جا چسبیده بود اصلا درنمیومد. آخر پارشیل برداشتم تو بقیه ساکش هم امنتوم چپوندم. یه درن هم گذاشتیم تو کبد. کلا حال گیری خوبی بود. 
عصر پاشا با قیافه چپ شده اومد گفت به جام کشیک وایسا من حال ندارم. بعدشم که مت زنگ زد گفت یه مریض برای مورنینگ فردا آماده کن. الانم که دارم تایپ می کنم دارن یه مریض رو آماده می کنن برای اتاق عمل ..روز خیلی خوبی بود

نظرات 5 + ارسال نظر
دکتر... دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 00:06

دکتر عزیزم من هر وقت غر میزنم بهم میگن چشمت کور و دندت نرم میخواستی بری آبیاری گیاهان دریایی بخونی
چون خیلی دوست دارم روم نمیشه اینارو بهت بگم.
خالا حواست رو جمع کن گاز استریل جا نذاری جایی

[ بدون نام ] دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 00:18

مترسک؟!
کلی خندیدم.

شاید مرا دیده باشی دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 00:32

کاش من جراحی بلد بودم می‌اومدم کمکت.
والا بخدا با این همه وقت! لااقل جای پاشا وامی‌ستادم!

حالا ایشونم وقت گیر اورده بود. غصه نخور. همیشه لحظه آخر خدا نزدیک‌تر می‌شه.

د دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 02:04

سلام .....عجب رسمیه رسم زمونه ....بخش قبلیت یه جناب سرهنگ داشتی که یادت رفته .
و یه ممل هم بود¡¡¡¡¡¡¡¡

jorm shenas سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 16:09 http://elen.blogaky.com

Man bishtar mahve in camenthaii hastam k baraye shoma mizaran....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.