روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

اتفاقات شهر جدید4

چهارشنبه 10 مهر

صبح با درمانگاه شروع شد که یه پس جوون اومده بود با فیشر و اصرار که می خوام عمل بشم و پیش چن تا دکتر هم رفتم هزینه ای که می خواستن من ندارم بدم و می خوام حتما هم امروز عمل بشم چون از روستای دوری اومدم و نمی تونم برگردم. خلاصه بستریش کردم. بعدش گفتن یه بچه عقب مونده ذهنی اومده که دیالیز میشده الان برای دیالیز اومده و شالدونشم کنده. رفتم دیدمش سنش رو می گفتن 18 ساله و هیکلش مثل بچه 5 ساله بود. تو کل این شهر گشتیم یه شالدون سایز این مریض پیدا نکردیم. به پدرش گفتم ببرش مرکز استان اونجا دارن همونجا هم براش بزارن. آخه بچه ها دیسترس تنفسی هم داشت پیدا می کرد و ریه ها کراکل داشت. پدرش گفت میرم میخرم و برمیگردم. گفتم آقا این بچه بدحاله شما بری برگردی 4-5 ساعت شده. خوب اینم با خودت ببرش. گفت نه. خلاصه کلی براش توضیح دادم و اینا. منو کشید کنار گفت این بی اختیاری داره نمی تونم تا شهر با هیچ ماشینی ببرمش. من هم دیگه چیزی نگفتم. خلاصه تا این برگرده ما از استرس مردیم. بعد که رسید بردمش اتاق عمل. حالا جالب این بود از همه جاها قبلا گرفته بودن. و مونده بودم از کجا بزارم. متخصص بیهوشیمون گفت من با سونو کار کردم بگین دستگاه سونو بیارن من کمک می کنم. خلاصه دستگاه رو آوردن و بچه چون خیلی بی قرار بود یه دارویی هم بهش زدن که یه دفعه نمی دونم چی شد. سچوریشنش افتاد. سیانوزه شد بی هوشیا دستپاچه شدن. سونو رو بی خیال شدم از فمورال راست رفتم نشد از چپ گرفتم اونا هم از اون ور در حال راس و ریس کردن بچه هه بودن. خلاصه انقدر با دسپاچگی گذاشتم که خودمم رو دلم بود. بعد که فیکسش کردم. با دستگاه سونو نگاه کردیم و دیدیم که جاش خوبه. خلاصه ختم به خیر شد

پنج شنبه 11 مهر

صبحمون رو با دو تا آپاندیسیت شروع کردیم یه نوجوان 16 ساله و یه خانم 40 ساله که خواهر پرستار بخش جراحی هم بود. دوست متخصص بی هوشی هم که امروز روز آخرش بود و خداحافظی کرد و رفت. 

شب یه مریض رو آورده بودن می گفتن از درخت گردو افتاده بسیار آژیته بود از نظر جراحی مشکلی نداشت ولی بدون sedation می خواست همه رو بزنه. خلاصه دیدم یه کم هم داره کانفیوز میشه یه CT هم از سرش گرفتیم چون پیشونیش یه بریدگی عمیق داشت و بعدش یه مشاوره اورژانس نورولوژی ( چون اینجا نوروسرجر ) نداره. ایشون هم بعد از اینکه باهاشون تماس گرفته بودن فرموده بودن که من اورژانس ها رو نمی بینم تو پروندش هم بنویسین و خیلی شک دارین مریض رو اعزام کنین. ما هم که خیلی از مشاورمون استفاده کرده بودیم مریض رو سریع فرستادیم. کلا روز، روز درخت گردو بود. یا ملت از درخت گردو افتاده بودن یا درخت افتاده بود روشون. می گفتن فصل گردوچینیه

جمعه12 مهر

صبح رفتم بخش رو دیدم . این آقای مسنی که زخم معده پرفوره بود و عملش کرده بودم. عفونت زخم پیدا کرده. امیدوارم مجبور به لاپاراتومی مجدد نشم. بعدش رفتم اتاق عمل یه آپاندیسیت از دیشب داشتم که تموم شد و با رزیدنت جدید بیهوشی هم آشنا شدیم. عصر یک جوون رو آوردن که گلوش رو با چاقو بریده بودن. بلافاصله بردیمش اتاق عمل و زخمش رو اکسپلور کردیم شکر خدا خونریزیش قابل کنترل بود و کاروتیدش هم صاف و سالم بود. بعد یه مریض تصادفی آوردن با GCS 5 که بعد از اطمینان از شکمش فرستادیمش مرکز استان. یه بچه 7 ماهه هم اومد که اینتوساسپشن درومد. پدرش رضایت به عملش نداد و گفت خودم می برمش یه جای بهتر!. آخر شب هم اومدن دنبالمون که تو اون یکی بیمارستان یه زندونی داروی نظافت ! خورده. با ترس و لرز رفتیم ویزیتش دیدم از منم بهتره. انقدر داستان مسخره بود که خدمه اونجا برگشت در گوش من گفت « دکتر جان دروغ میگه دهنش اصلا بوی اونا رو نمیده »

شنبه 13 مهر

آقای دیروز رو بردمش اتاق عمل و زخمش رو باز کردم. دیدم از زیر فاشیا یه سری دبری بیرون میاد لذا باز کردم و شکم رو شست مال دادیم. بعد ازون وقتی از اتاق عمل اومدم بیرون دیدم جوونکی که هر روز از آشپزخونه برام غذا میاره با دست خونی پشت در اتاق عمل وایساده. با چاقو شستش رو مشتی بریده بود. بردمش اورژانس براش سوچور سفارشی زدم. امروزم چون روز آف ما به حساب میامد رفتیم در بازار شهر چرخی زدیم


نظرات 5 + ارسال نظر
یه نفر شنبه 13 مهر 1392 ساعت 20:07

جالب بود
خسته نباشید ( کارتون بسیار پر مشقته )

[ بدون نام ] شنبه 13 مهر 1392 ساعت 21:41

چه خبر از مریوان دکتر؟

سارا.1. شنبه 13 مهر 1392 ساعت 22:56

حسسسسسسابی خسته نباشیییییییییددکی بداخلاق. . .

همکار یکشنبه 14 مهر 1392 ساعت 02:42

دکی جان: نوروسرجن (neurosurgeon)

فریماه شنبه 20 مهر 1392 ساعت 10:55

سلام دکتر واقعا باید بگم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خسته نباشید....من عاشق جراحا و جراحیم .....از وقتی یه جراح زمانی که 7 سالم بود مادرم رو عمل کرد عاشق جراحی شدم تا همین الان که 22 سالمه و دانشجوی زبان هستم ....من خخخخخخ دوس دارم یه دوست جراح داشته باشم....افتخار میدید؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.