وارد بخش جدیدی شدم. بخش هپاتو بیلیاری. پیوند کبد و اکثرا جراحی های مزتبط با کبد. داستان از روز اول شروع شد که پیرو گزارش های رسیده قرار نبود تا روز یکشنبه عملی باشه و ما هم روز شنبه خودمون رو معرفی کردیم و متوجه شدیم جمعه پیوند کبد داشتن و با پرسش اساتید مبنی بر دیرکرد مواجه شدیم...
امروز یه متاستازکتومی کبد داشتیم که نزدیک 3.30 طول کشید و بسیار هم چسبندگی داشت چون قبلا عمل شده بود. بعد از اون هم قرار بود پیوند کبد باشه که کنسل شد.
welcome back to hospital
برام جالبه بدونم بعد از یه عمل جدا کردن عضو از یه مرگ مغری و همین طور بعد از پیوند عضو به آدم های دیگه چه حسی دارید. اگه فرصت کردید راجع بهش بنویسید.
به نظرم فقط مرگ مغری ها نیستن که زندگی نباتی دارن. وقتی نمی تونی تو رشته ای که دوست داری کار پیدا کنی و بیفتی به چه کنم و این در و اون در زدن. از صبح تا شب تو خونه ای و جز نوشتن و خوندن هیچ کار دیگه ای نداری گاهی وقتا احساس می کنی به هیچ دردی نمی خوری. اون بنده خداها عضو اصلی بدنشون از کار افتاده. ولی ماها...
بعضی وقتا احساس می کنم هیچی نیستم...
موفق باشید. :)
جای من خالی ...تو بخش پیوند رو می گم ! دلم برای خانوم ج و دکتر ج تنگ شده