امروز اصلا حال و حوصله پیوند نداشتم و در اوج ناباوری اعلام کردن که پیونده اط صبح هم رزیدنت خارجی اس داد که کجایی می خوام بیام پیشه خلاصه با هم بودیم تا ساعت 14 که رفتیم برای هاروست وقتی کبد رو نگاه کردیم اصلا خوب نبود و به درد پیوند نمی خورد برای همین منصرف شدیم و کلیه رو برای یه بیمارستان دیگه درآوردیم و براشون فرستادیم برگشتم بیمارستان مریضا رو دیدم و دارم میرم کتابخونه بیمارستان که درس بخونم
خوش به حالت دکتر. چه حال درس خوندن داری. :)
می دونید شاید اگه برای منم یه جور دیگه پیش می رفت الان برای ارشد می خوندم. یه سری مسائلی برام مهمه که ارشد هم بخونم اون مسائل هست. و گر نه دوست داشتم رشته مو بیشتر بخونم. می دونید حقیقت اینه که خودمم در حال حاضر نمی دونم چه... :)
امیدوارم امتحانتونو خوب بدید. البته از یه جایی به بعد دیگه آدم آب دیده می شه. :)) موفق باشید.
مریضا رو دوست دارین نه؟ :)
سلام
منظورتون رو از عبارت زیر نفهمیدم؛ یک اصطلاح است یا احیانا اشکال تایپی نوشته تون؟؟
"اعلام کردن که پیونده اط "
سلام
یه 10-15 تایی از پستاتون رو خوندم.
در این که خاطرات پزشکی جالبه شکی نیست ولی نوشته هاتون زیادی خلاصه شده است... اونم احتمالا علتش وقته کمه!!!
همش رفتن و امدن و عمل کردن یا نکردنه...
شاید یکم اتفاقات باز تر باشه یا نمیدونم ... بگذریم وبلاگ شماست من فقط خواننده ام:))
وقتی زندگیه شما پزشکیا رو میبینم افسرده میشم از بی هیاهو بودن زندگیم... شاید اینا هم همه تکراری بشن یه روزی!!!!
مثل اندو کردن هر روزه ما یا اکسترکت کردن ...
به هر حال موفق باشید هم در طبابت هم در وبلاگ نویسی
دلم پر میزنه واسه پزشکی دکتر
برامون دعا کن
امضا:یه عاشق پزشکییییییییییییییی