صبح جمعه و یه عمل اورژانس و البته اورژانس از نظر ما که بی هوشی و سیستم اتاق عمل کار مریض رو راه بندازن. کلی از این و اون غرغر شنیدیم از بی هوشی تا همون کادر اتاق عمل. مریض هم یه آقایی بود با ترومای پانکراس که استاد گفتن بریم اتاق عمل تخلیه کنیم. خود استاد هم اومد سر عمل و مثل همیشه با لب خندون و بعد از اینکه کار مریض هم تموم شد رفتیم سمت پاویون لالا
سلام. روز خوبتون بخیر. :)))
پس شما یعنی یه روز یا دو روز در هفته آن تراک ندارید؟ سلامت باشید ایشاللا. شادم باشید. :))
من نمدونم چمه؟ دو سه روزه همش گشنمه. :))
خنده نداره اصلا. حالم خوب نیست. همش حالت تحول دارم. البته فقط حالتشو دارم. غذا هم نمیتونم زیاد بخورم. از خیلی غذاها که بیخودی بدم مییاد بعضی چیزا رو هم که سعی میکنم بخورم هی باید وسطش صبر کنم نمیدونم چیکار کنم؟:(
یاد خرده جنایت های زناشوهری افتادم: به گمانم عوارض بیماریی که بهش میگن خاطرخواهی به سراغم اومده.
ولی بی شوخی نمیدونم چمه. نمیدونم چیکار کنم. فکر میکنم بیماریم روحی باشه ولی علت اونشم نمیدونم که دنبال چاره باشم؟
شما دعا کنید پلیز برام. :)
من انقد مهربونم برای شما دعا میکنممممم
(اینو مدل مهمونای اون مادربزرگه بخونید که بارون اومده بود میخواستن خونهش بمونن. :))
صبح جمعه با دکتر احمدی!
لب خندون تو اون موقعیت خیلی به آدم حال میده ها خدا حفظش کنه.
سلام وعرض ادبی...
روزهای خیلی جالبی تجربه کردید...
من هم پرستارهستم البته اتاق عمل هم بودم وکارکردم به همین خاطر خوندن نوشته های شمابرام جذابه ...
خوشحال میشم به وب من هم سری بزنید
درپناه خدا
سلام مجدد...
باافتخارلینک شدید
چندین یادداشت از شماروباشوروعلاقه خوندم وبی صبرانه منتظرعمل فرداتون هستم براتون دعامی کنم موفق باشید