روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

به خانه برگشتیم

امروز دو تا مریض کوچیک داشتیم هم عمل کوچیک هم اندازه مریض . البته یه درس بزرگ هم امروز گرفتم همون دختر کوچولویی که مشکوک به انسداد بود و براش سی تی خواسته بودم . عمل شد و اینتوساسپشن درومد. کشیک اورژانس ( سال دویی ) هستم . از اون جای داغون اومدم  و برگشتم بیمارستان خودمون . با اینکه خسته بودم ولی تا در و دیوار بیمارستان رو دیدم انگار دنیا رو بهم دادن خیلی حال کردم. ولی چشمتون روز بد نبینه کلی مشاوره برامون گذاشتن. رفتم برای یه مریض hcv مثبت که رگ نداشت از سفالیکش رگ بگیرم که نشد. سال یکی هم کمک میکرد ولی نشد. در همین حین بودیم که سال دو زنان زنگ زد و با التماس گفت مریضش تو شوکه و بدویین بیاین شانس آورد همونجا بودیم رگ هم نداشت که براش cv line گرفتم و ....

خدا کنه بتونم تا صبح بخوابم باید 5 بیدار شم برگردم تو اون گوانتانامو

مشاوره هاااااا

امروز دهن بنده رو به صورت جاده شوسه درآوردن یعنی کم مونده برم همراهای مریضا رو هم ببینم . چپ و راست دارن مشاوره میذارن 90 درصدش هم اصلا اندیکاسیون نداره . حالا جالبه اینه که یه مریض رو براش مشاوره گذاشتن جهت کشیدن نمونه مایه ریه برای بررسی آزمایشگاهی . بعد که مریض رو دیدم نتیجه این شد که برای مریض chest tube  گذاشتم. یه دختر افغانی 11 ساله بود . ولی خداییش شانس آوردم خوب بی حس شد . یه بارم آخ نگفت . اینجا تو پاویونم که انگار مناطق زلزله زدس . کلا غذا پیدا نمیشه. ظهر ساعت 1 اومدم میبینم هیچی پیدا نمیشه . از مسئولش پرسیدم غذا نمیارن . برگشته میخنده میگه دکتر اینجا همه دو تا دو تا می خورن...یعنی من موندم این آشغالایی که اینا میدن و من فقط دو تا قاشقشو می خوام بخورم که دل ضعفم از بین بره، اینا چه جوری میخورن..از طرف دیگه هم چون سال یکی های اطفال تازه اومدن،  سال دویی ها نمیان مریضا رو ببینن سال یکی هم که چیزی بلد نیست نتیجه این میشه که هی مشاوره میدن.خدایا آخر عاقبت ما رو ختم به خیر کن

اولین روز بخش اطفال

اول از همه تشکر میکنم از همه دوستانی که منو مورد لطف خودشون قرار دادند و روز پزشک رو تبریک گفتن. خوب حالا بریم سراغ اتفاقات امروز ...
واسه این که هر جور حساب کردم با خودم دیدم خیلی تو راه می مونم ساعت یه ربع به ۶ بیدار شدم و اومدم بیمارستان جدید. خیلی کوچولو و نقلیه اولش تو ذوقم خورد. بعدش رفتم پاویون که بچه های کشیک قبلی رو پیدا کنم و ازشون راهنمایی بگیرم دیدم جا تره و رزیدنتی در کار نیست فلوی محترم هم که مرخصی، لذا رفتیم بخش و اونجا حودمونو معرفی کردیم و بعدشم رفتیم اتاق عمل و یه استاد مسن و دوست داشتنی رو دیدیم که اسمشو میخوام بزارم "پدر ژپتو" . نمی دونم چرا ولی احساس کردم خیلی مهربون و دلسوزه . خلاصه رفتیم با استاد بخش رو هم دیدیم و بعدش فهمیدیم دو تا عمل هم دارن . اولیش که یه هرنی دو طرفه بود( فتق ) که یه سمتش رو اول استاد رفت و بعدش هم اون سمتش رو من رفتم . بعد از اون استاد دیگه اومد که شنیدم عملای خیلی خفن میکنه و با یه لباس اتاق عمل خیلی خشکل made in اون ور آب اومده بود اتاق عمل که می خوام اسمشو بزارم استاد " خفن " . با این استاد هم یه عمل جراحی انگشت اضافه داشتیم . که عمل کوچولویی حساب میشد و خیلی کار نداشت. بعدش یه نی نی رو آوردن که براش رگ بگیریم و نکته باحال این بود که کاتتر 22 تو کل بیمارستان پیدا نشد و لذا عمل هم موفقیتی نداشت چون ما کاتتر بزرگتر داشتیم که تو رگ بچه نمیرفت. خلاصه با همت خبره های اتاق عمل عجالتاً رگی براش گرفتن. بعدش گفتن مشاوره داریم رفتم اورژانس یه بچه 7 ساله بود با دل درد. معاینش کردم دیدم آپاندیسه به پدر ژپتو زنگ زدم گفتم . گفت بفرستش سونو گرافی که سونو هم تایید کرد و اومد اتاق عمل و پدر ژپتو  وایساد جلوی من کمک و من عملش کردم . اولین بار بود که آپاندیس بچه عمل می کردم و خیلی هم برام سخت نبود. البته خداییش خیلی خوش دست بود و خیلی هم آپاندیس هرکولی داشت جوری که استاد خودشم تعجب کرد و گفت دوربین منو بیارین و ازش عکس گرفت. بعدشم یع دو تا مشاوره کوچولو و اومدیم کلید پاویون رو گرفتیم و در حال حاضر ذوق رده هستیم که در اتاقمون کامپیوتر و اینترنت های سرعت هم داریم و اینجا بیمارستان است صدای کیبورد ما را از اتاق رزیدنت جراحی می شنوین

آخرین روز بخش فعلی

و امروز هم آخرین روز از بخش فعلی بود و از فردا می خوایم بریم بخش اطفال. خیلی راش دوره کلاْ عزا گرفتم بعدشم نمی دونم تو این تعطیلات به ما مرخصی میدن یا نمیدن. بگذریم.
امروز که فکر میکردیم هیچ خبری نیست استاد؛آرشیتکت؛ زنگ زد که هر آینه مریضی آمد و بستری کنید آن را در بخش از بهر من که او را عمل نمایم که آمد و خوابید و قراره که بفرستیمش اتاق عمل . و ما بعد از آن در درمانگاه نشستیم و تا آمدن همکار محترم مریض دیدیم و بعد از اساتید خداحافظی نمودیم و دیگر هیچ

ناچار

تو پست قبلی در مورد اون آقای 101 ساله گفتم . امروز خیلی بد حال تر شده بود. سکته قلبی+ادم ریه + افت فشار خون.ازون ور هم وقتی همراهاش فهمیدن که می خوایم بفرستیمش ICU و وفتی هزینه هاش رو رفتن و پرسیدن و وقتی متوجه شدن که خیلی بعیده زنده بمونه . یه دفعه ای با اصرار و رضایت شخصی گیر 3پیچ دادن که میخوایم مریضمون رو ببریم و میخوایم تو خونه خودش بمیره و همین کارم کردن و مریض رو تو اون حال بردن. البته وقتی خودم رو حای اونا میزارم بهشون حق میدم. وضع مالی خوبی نداشتن و تا همین الانم به قول خودشون هزینه هاش رو از مددکاری و قرض و این داستان ها تأمین کردن...فکر نمی کنم تا میدون آزادی زنده بمونه

یعنی من عاشقتونم

ساعت 2 صبحه رزیدنت زنان زنگ زده میگه شماره تلفن دکتر فلانی ( رزیدنت جراحی سال یک ) رو دارین؟ آی لاو یو PMC . ازون ور یه مریض نونهال 101 ساله داریم تا حالا دو تا مشاوره شده . احتمالا MI کرده تا صبح ما بیداریم باز آی لاو یو

و باز هم همکاران محترم زنان

امروز هم کشیکیم و هم آنکالی داریم. صبح رفتیم بیماران محترم رو ویزیت کردیم یکیشون جواب   سی تی آنژیوشو آورده بود که نشون میداد آمبولی داره مراتب به اطلاع استاد رسید. بعدشم دو تا مشاوره درد شکم داشتم که چیز مهمی نبود و بازم طبق معمول رزیدنتهای محترم زنان...
یه مریض حامله رو مشاوره دادن اول یکیشون زنگ زد میگه مریض درد شکم داره .میگم defecation داشته میگه آره. میگم تهوع استفراغ؟ میگه نه. میگم سونو داره؟ میگه آره نرماله . میگم اشتها داره؟ میگه آره داشت می خورد ما گفتیم نخوره . خلاصه هر چی که به درد یه شکم حاد جراحی بخوره می پرسم میبینم چیزی نداره. بهش میگم این بعیده مشکل جراحی داشته باشه ولی میام میبینمش. هنوز گوشی رو نذاشتم باز یه رزیدنت دیگه زنان زنگ میزنه همین مریضو دوباره برام تعریف میکنه بهش میگم خانوم دکتر 1 ثانیه نشده که همکارتون به من زنگ زد مریض رو معرفی کرده ها.میگه اِ اِ..ببخشین میان پس دیگه ؟؟؟؟؟ 5 دقیقه بعد یه رزیدنت دیگه ( نفر سوم ) زنگ میزنه باز همون مریض. میگم بابا یه هماهنگی بکنین با هم بعد خبر بدین..برگشته میگه آخه حالش خیلی بده !!!!
یعنی به فاصله کمتر از 5 دقیقه حالش خیلی بد شد!!!!میرم مریض رو میبینم از منم سالم تره. میگه صبح درد شکم داشتم الان ندارم، خوب شده فقط گشنمه اینا نمیزارن من غذا بخورم...
خیلی بده که تو جواب  مشاوره نمیشه فحس نوشت..خیلی بده

روز معرفی بیماران

امروز اولین روز مرخصی همکار گرام بود و ما مجبور بودیم مریضای ایشون رو هم ببینیم . که دیدیم و بعدشم مریضای خودمون رو دیدیمو استاد فرمودن دو تا مریض رو خدمت اساتید معرفی کنیم که اولیش رو که مدارکش رو دیدم متاستاز های متعدد داشت که به استاد زنگ زدم و نتیجه هم این شد مریض رو فرستادیم بره کموتراپی بشه . بعدشم یه مریض 25 ساله اومده بود بنده خدا با عود وحشتناک تومور داخل لگن که بی اختیاری ادرار و مدفوع هم پیدا کرده بود . قرار بر این شد که یه بار دیگه عمل بشه

کانتور

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کلاً روز، روز درمانگاه بود

امروز هم ما تو دور بد شانسی بودیم یه مری داشتن عمل میکردن اول صبح فهمیدیم که باید بریم درمانگاه . استاد آرشیتکت فرمودند من خودم به خانوم دکتر زنگ میزنم اجازتو میگیرم بیای اتاق عمل و مثل اینکه توافق بین دو جراح حاصل نشدو ما همچنان گوشه عزلت در درمانگاه نشستیم و مریض دیدیم. بعدشم رفتیم اتاق عمل اونم ساعت 12 ظهر و تنها کارمون شد اِکارتور کشی . اونم سر یه عمل اُنکوپلاستی برست . بعدشم که باز عصر رفتیم درمانگاه. کلاً روز، روز درمانگاه بود