دیروز که تقریبا الان 1 ساعت و نیم ازش گذشته ما کشیک اورژانس و انکالی با هم بودیم . امروز اتاق عمل هم نرفتیم و نشستیم مثلا درس خوندیم و بعدش آخر شب رفتیم اتاق عمل آبسه بازی . الانم که داریم میمیریم از خواب و . . .
امروز الحمدلله کسی با کسی کاری نداشت ژورنال هم که برگزار نشد . یه مریضی که مرخص کرده بودیم دوباره با احتباس ادراری اومده بود بنده خدا رفته بود اورژانس خیلی شلوغ بوده برگشته بود خلاصه براش یه سوند دیگه گذاشتیمو فرستادیمش بره خونه با ذکر علائم هشدار . بعدشم راه افتادیم سمت کتابخونه و هی بزن هی بزن خر بزن
امروز بسیار روز خوبی بود سر صبح رفتیم بخش اول بسم الله که فلوی محترم رفت تو شکم مریضی که هممون رو سر کار گذاشته بود که حالا بماند بعدش رفتیم جلسه مورتالیتی بعدشم که چایی به ما ندادن آخر جلسه به این مستخدمه میگم یه چایی به ما ندادیا ..یه پوزخندی میزنه میگه ه" هفته دیگه دو تا بخور " فک کن ...و اما اصل داستان فرشته مهربون برگشت به ما گفت دسته گلای من شما مگه امتحان ارتقا ندارین برین درس بخونین نمی خواد اتاق عمل بیاین و از صبح ما تا الان داریم مثل جناب خر درس می خونیم ..به جون خودم راس میگم
امروز که یعنی دوشنبه ( ما همیشه یه روز دیر میرسیم ) رفتیم سر یه عمل ماستکتومی دو طرفه جونمون درومد زما شده بودیم چرخ خیاطی بعدش که اومدیم ببندیم تازه گفتن اُهُک باید پورت هم بزارین واسه شیمی درمانیش . امروزم استاد فرشته مهربون اومد گفت بهم گفتن گوشتو بکشم گفتم چرا گفت تو کمیته مورتالیتی اون مریضه که expire شده تو کشیکت معرفی شده بعد پروندشو نگاه کردم نت تو توش نبوده خالا فکر کن ما تا خود صبح بیدار بودیما..البته اشتباه کردم تقصیر خودمه حتما باید هر کاری واسش میکردیم تو پرومده هم می نوشتیم ..لذا ما تمام قد از استاد جونمون عذرخواهی کردیم
امروز رفتیم اتاق عمل بنده رفتم سر یه عمل کانسر کولون که در نهایت right hemi colectomy شد و چون یه تیکه از کبدش هم درگیر بود اون یه تیکه رو هم رزکت کردیم . بعدش رفتیم یه ملانوم انگشت بود ما داشتیم واسه خودمون حال میکردیم و عمل میکردیم که گفتن استاد آخر وقتیان تنهاست گفته یکی بیاد که قرعه به نام ما افتاد . یه عمل هرنی اینسیژنال باهاش رفتیم 3 دفعه استاد مرحمت کردین سوزن رو تا ته فرو کردن تو انگشت ما و از همه مهمتر این که انگار نه انگار که اتفاق خاصی افتاده اصلا به روی مبارک هم نمی آورد کم مونده بود بگم" ببخشین که انگشتم من میره تو سوزن شما " خلاصه یه عمل دیکه هم داشتن که ژنیکوماستی بود و به حمدلله به خیر گذشت . بعدش ما امروز آنکالیم با فلوی محترم همینجئر تو بخشا می چرخیدیم . همون مریض کولونه قندش 570 اومده که ما رو بیچاره کرده . بعدشم گفتن مریض رگ نداره رفتیم cv line بزاریم که رگ پیدا مییشد ولی وایر رد نمیشد ..بعدش گفتن یه مریضی که سینوس پیلونیدال عمل کرده با خونریزی اومده رفتم دیدمش یه پسر فلج بود که خلاصه بیچاره خونریزی فعالی داشت همونجا تو بخش یه سوجور براش زدیمو شستشو پانسمان و خداحافظ...به نظرتون من کی درس بخونم ....خوابم میاد
کشیکم ...دیروز ( الان دیگه وارد یکشنبه شدیم) نوبت من بود که برم درمانگاه ولی با چه عذابی رفتم شما فک کن می خوان یه کانسر مری رو McKeown کنن . منم کلا این تکنیک رو زیاد ندیدم. خلاصه با دیده ای اشک آلود اتاق عمل رو رها کردیم و رفتیم درمانگاه با استاد پلاستیک مریضا رو دیدیمو یه بیوپسی هم به تورمون خورد و بعدش یه مشاوره هم به علت تشابه اسمی با یه رزیدنت دیگه تا بیایم بفهمیم چی به چیه رفت تو پاچه ما و بعدش رفتیم یه مشاوره دیدیم که یه خانم بود با کانسر برست بسیار پیشرفته با یه زخم بسیار وسیع روی قفسه سینه که عفونت زیادی داشت . بعدشم رفتیم یه مریض نعتاد تزریقی رو دیدیم که موقع تزریق سوزن تو پاش شکسته بود . بعدشم یه سر رفتیم بخش و مریضای جدید رو دیدیم ..گوش شیطون کر تا الان که عملی نداشتیم
امروز کلا روز خوبی بود اول از همه که افتادیم دنبال یه مریض بدقلق یه پسری بود با ژنیکوماستی (بزرگی پستان ) که هی گیر میداد منو عمل میکنین باید فلان شم باید فلان نشم .عفونت هم بکنه بیچارتون می کنم خلاصه داستانی داشتیم با این شازده بعدشم که خواستیم بریم اتاق عمل به ما گفتن تو سر عمل نیا برو دنبال مریضه که رفتهCCUحالا داستان چی بود . ما یه مریض داشتیم مثلاٌ با علائم انسداد اومده بود ولی میخورد در حد تیم ملی گلاب به روتون شکمش هم کار میکرد ما نفهمیدیم استاد آخر وقتیان اینو واسه چی بستری کرده بعدشم به مریض گفته بود من دارم میرم آمریکا نیستم شما برین تو سرویس استاد شاعر پیشه مون که اون بنده خدا هم وقتی فهمید اصلاً شاخ درآورد خلاصه داشتیم کارای مریض رو میکردیم فرستادیمش مشاوره قلب ، تنگی نفس و ادم اندام و خلاصه خبر اومد که آقا این مریض خیلی حالش خرابه ما داریم میفرستمش CCU یعنی شما فک کن ..بعدشم که ما گفتیم کارو زندگی داریم اومدیم خیر سرمون داریم درس می خونیم
امروز یه عمل کولون داشتیم و یه عمل هیسترکتومی به روش لاپاراسکوپی که ما هر چی زور زدیم بریم سر عمل کولون نشد رفتیم سر لاپاروسکوپی که نقشمون بیشتر شبیه پتروس فداکار بود یه جایی ما نشسته بودیم و پس از فرو کردن انگشت مبارک جلوی لیک هوا رو می گرفتیم و بعدش یه مریض ملانوم اومد که لنف نود ناحیه اینگوینالش رو من در آوردم . الانم از خستگی ولو شدم دارم تایپ میکنم
الان ساعت ۲:۳۰ دقیقه صبحه و مریض ما (در حقیقت ممل آقا که سژرده به ما ) بسیار بدحاله فشارش ۶ ضربان قلب ۱۳۰ تا مشاوره داخلی گذاشتیم یه قطره هم ادرار نداشت براش cv line گرفتیم و عکس فقسه سینه و ..امیدوارم تا صبح دووم بیاره