روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

کمر به فریاد آمد

دیشب که به خیر و خوشی گذشت . البته یه بار واسه یه هرنی اینکارسره ما رو بیدار کردن که به حول و قوه الهی برگشتن سرجاشون و ما در لیست عمل امروز گذاشته بودیمش. این ها به کنار امروز رفتیم سر یه عمل dolichosigmoid  استاد فرمودن برو منم دارم میام. ما هم گفتیم با برش Pfannenstiel بازش کنیم. استاد گفتن برووووو. ما هم رفتیم و سیگموئید رو هم کشیدیم بیرون و دیدیم کسی نیومد به ما کمک کنه . سیگموئید رو رزکت کردیم دیدیم . کسی نیومد. این اسکراب ما هم هی نق میزد گشنمه حال ندارم .کلا رو اعصاب بودو دیگه بهش گفتن آف شو برو یکی دیگه بیاد. اونم از خدا خواسته رفت و یه دانشجو اومد و ..استاد هم نیومد و من بیچاره پیر شدم دست تنها تا این تموم شد. حالا تازه کمر راست کرده بودم که گفتن یه کوله سیستکتومی خوابیده.خلاصه پوست رو باز کردیم رفتیم داخل شکم که استاد تشریف آوردن و ما نجات یافتیم. یعنی الان دقیقا سن کمر بنده با سن واقعیم یه 30 سالی اختلاف دارن

مرخصی دو روزه

امروز زیاد پرکار نبود و ما باز هم امروز در قامت استاد به یکی از رزیدنت های اطفال circumcision  بیاموختیم و یه کلستومی گذاشتیم البته لوپ رو استاد بیرون آورد و همچنین یک تنه یه اینتوساسپشن را هم عمل نمودیم که لنف نود های متعددی هم در مزوی روده بود که ما فهمیدیم که چه جوری ازین ها باید بیوپسی گرفت یعنی استاد جان به ما آموختند. در یک عملیات متحورانه هم مرهصی گرفتیم به مدت دو روز. امشب هم که کشیکیم و تا گنون به حول و قوه الهی خبری نبوده باشد که رستگار شویم

راند با استاد

امروز صبح استاد محترم اومدن و با هم راه افتادیم تو بیمارستان مریضا رو ویزیت کردن . استاد فرمودن من موندم تو چه جوری هر روز صبح راند میکنی و ۸ هم اتاق عملی .( راندمون ۲ ساعت طول کشید) بعدش ما رفتیم واسه یه مریضی که chest tube گذاشته بودیم مجدداً یکی دیگه گذاشتیم چون هنوز ریه باز نشده بود و بابلینگ هم داشت. الانم که اومدیم اتاق عمل منتظر مریضیم. همون مریضی که خیلی خوش سر و زبون بود و بستنی و پیتزاهاشو خط میزد تا بتونه غذا بخوره، مجبوریم براش کلستومی بزاریم . خیلی دلم به حالش سوخت

استاد آنترولیز شدم

تازه از بیمارستان رسیدم. امروز با این که خیلی طول کشید ولی خسته کننده نبود. به نظرم دو تا علت می تونه داشته باشه. اولیش اینه که یه سری عمل داشتم که خودم خیلی حال کردم . دومیش هم اینه که اکثر اوقات نشسته بودم.یه کوچولو داشتیم که تومور بزرگی تو شکمش بود و نمیشد درش آورد. فقط بیوپسی شد. بعد یه ختنه داشتم. بعدی که پدرم سرش درومد باز یه انترولیز بود. دیگه به قول استادم دارم تو آنترولیز استاد میشم. آخرش هم یه کت دان اومد که خیلی خوب پیداش کردم. با اینکه کلی بالا سرم شلوغ پلوغ بود و هی غُر میزدن که زود باش زود باش ولی خوب تمومش کردم. احساس می کنم اون روزا که عملای دلچسبی دارم وقتی از بیمارستان میام بیرون کمتر خسته ام

شوخی شوفری

تازه از بیمارستان رسیدم. کلا روز مزخرف و خسته کننده ای بود. اول صبح که دانیال حالمو گرفت. با اون smsی که از موبایل من برای اینترنم فرستاد. کلی انرژی گذاشتم تا گندشو درست کنم. بعدش که دید خیلی حالم بده و می خوام حالشو بگیرم. ترسید خودش به اینترنه زنگ زد گفت sms رو من فرستادم. جالبش این بود که خود اینترنه فهمیده بود. کلاً آدم باجنبه ایه. بعدش که اوضاع آروم شد سر دو تا circumcision پدر منو درآورد از بس میومد می چسبید بهم اذیت میکرد. خلاصه داستان ادامه دار بود تا عصر همینطور مریض پشت مریض میومد. تا آخر دو تا آپاندیسیت اومد. آخریه یه دختر 11 ساله بود خیلی فیلم بود. زار میزد که من می دونم من از زیر این عمل زنده بیرون نمیام. بعدش که کلی بهش روحیه دادیم هر کی رو تو اتاق عمل میدید. می گفت من خودمو به تو میسپارمو استاد بی هوشی بهش گفت چی داری که به من بسپاری . برگشت گفت الان که چیزی ندارم. استاد هم گفت : خوب پس خودتو به یکی دیگه بسپار...یه آپاندیس دراز خفنِ به همه جا چسبیده داشت که پدر منو درآورد تا درومد..یعنی دارم میمیرم

یه روز سبک

روز خوبی بود و خستگی نداشت. یه عمل فتق نافی داشتم . با دو تا circumcision حدودای ساعت 1 دیگه عملی نداشتیم. و بی کار بودم ولی ازونجا که مجبورم تا 5 تو بیمارستان بمونم رفتم پاویون که هنوز سر بر بالش ننهاده، استاد زنگ زدن که بچه یکی از پرسنل زمین خورده و صورتش نیاز به بخیه داره . رفتیم اتاق عمل و براش بخیه زدیم برگشتیم پاویون. تا 4 خبری نبود تا اینکه از ICU اورژانس زنگ زدن و یه مریض نقص ایمنی رو می خواستن براش رگ بگیرن و اصرار هم داشتن که CV line باشه ما هم با اتند آنکال صحبت کردیم و فرمودند بگین بی هوشی می خواد . زنگ زدیم اتند بی هوشی، گفتن من تا 1 ساعت دیگه میرسم .به ساعت من تا اون برسه ساعت هم 5 شده و لذا تحویل دادیم و خداحافظ و ناصر شما....

3 روز فراموش نشدنی

یعنی رسماً دارم میمیرم. دقیقا 3 روز پشت سر هم کشیم بودم . ای بر باعث و بانیش لعنت. انقدر حالم خرابه که اصلا یادم نمیاد 24 ساعت قبل چی کار کردم. یه چیزایی یادمه مثلا یه انسداد روده اومده بود. یه بچه 4 ساله که قبلا عمل کازای شده بود. اونو عمل کردم . پدرم درومد تا روده هاش آزاد شد. دیگه داشتم کلافه میشدم که به استاد گفتم بیاد سر عمل من دیگه نمی تونم. استاد اومد و یه نگاهی کرد و گفت این که دیگه تموم شده. تا همین حد بسه . خودتو خسته نکن. دیگه چیزی یادم نمیاد تا امروز که یه آپاندیست عمل کردم یه دختر 6 ساله بود. بعدشم که یه عمل کازای داشتیم نصف آناستوموز هپاتیکوژوژنوستومیش رو من زدم . خود استاد می گفت تا حالا اینو به هیچ رزیدنتی ندادم. البته اگه واسه دلخوشی من دروغ هم گفته باشه، بهم چسبید خیلی زن مهربون و دوست داشتنییه . امروزم من و دَنی ( دوستم که رزیدنت بی هوشیه) انقدر سر عمل بهم تیکه انداختیم که بنده خدا از دست ما دلش رو گرفته بود قاه قاه می خندید. راستی امروز زنگ زدیم از یه دیزی فروشی برامون دیزی آوردن. خیلی بامزه تو ظرف یه بار مصرف با گوشت کوب پلاستکی . خیلی ظاهرش بامزه بود ولی خودش نه..حیف پول 

بازم یه intusuception

صبح ساعت 1 باز یه مریض intusuception اومده بود و بازم سونو شد و گفته بودن توده ساب هپاتیک (intusuception) و با توجه به چی و چی و چی...ما نمی تونیم reduction کنیم . ما هم به استاد آنکال اطلاع دادیم . فرمودند بنویسین ضمن احترام به نظر رزیدنت محترم رادیولوژی اینایی که نوشتن منعی جهت reduction نیست. تشریف بیارن . ما هم مطالب رو انتقال دادیم نتیجه این شد که ایشون تلفنی گفته بودن من فقط در حضور رزیدنت جراحی این کارو میکنم. بنده هم به رزیدنت اطفال گفتم بفرمایید" ما را ز سر بریده می ترسانی" من تا صبح تو بیمارستانم هر وقت مشکلی پیش اومد من مریض رو ویزیت میکنم. و قرار نیست که بنده تیغ به دست تو اتاق سونوگرافی بشینم که اگه یه وقت...
نتیجه این شد که تشریف آوردن reduction هم انجام دادن. موفقیت آمیز و حال بچه هم خیلی خوبه. زیر تیغ جراحی هم نرفت. صبح ائمدم سر عمل استاد خانم دکترمون میگه دیشب خوابتو دیدم. انگار تو خواب استاد یه گندی زده  بودم

پا در میانی می کنیم

دیشب یه مریض رو آوردن با شکایت از آسپیراسیون جسم خارجی . انگار پوره سیب زمینی بوده . معاینش کردم همه چیش خوب بود نه دیسترس تنفسی داشت نه گرافی و معاینش مشکل دار بود. گفتیم فعلا تحت نظر بمونه که نیم ساعت بعد زنگ زدن گفتن فلوی گوارش!!!! مریض رو اتفاقی دیده گفته این برونکوسکوپی میخواد. باز رفتیم 3 صبح مریض رو دیدیم همونجوری بود. باز نُت گذاشتیم طوریش نیست . خلاصه درد سرتون ندم سر این مریض یه بساطی درست شد و همراها هم نگران دم به دقیقه هم به من زنگ میزدن . از یه طرف هم مریض آشنای رییس بخش از آب درومد و خلاصه استاد آنکال گفت مشاوره سرویس ریه بدین . اونا هم خیلی شیک اومدن نوشتن" مریض هوشیار است تنفس نرمال است و دیسترس ندارد. به علت شرح حال آسپیراسیون برونکوسکوپی بشود" همین...خلاصه بعد از گذشتن  حدود 20 ساعت از ماجرای پریدن پوره سیب زمینی و بدون تغییر در معاینه مریض مریض رو بردیم اتاق عمل، برای برونکوسکوپی. که مجاری هوایی از مال من هم تمیز تر بود. دوباره این وسط همراها شاکی شده بودن. که خود این برونکوسکوپی برای مریض خطرناک بوده و گیر داده بودن به استاد ما دم در اتاق عمل و خلاصه با پا در میونی این جانب ختم به خیر شد. صبح امروز هم باز سرویس محترم رادیولوژی یه مریض رو سونو کردن گفتن مورد intusuception و رزیدنت اطفال هم نوشته بود که دفع خونیه. لاپاراتومی کردیم چیزی رویت نشد. کلا امروز همکاران محترم همه جوره حال دادن.

اولین کت دان که زیاد دلچسب هم نبود

امروز کشیکم و متاسفانه دو روز هم پشت سر هم هستم یعنی فردا هم هستم . تا الان چیز مشکل داری نداشتم نگرانیم بیشتر به خاطر اینه که خانم دکتر استادمون آنکال نیست و یکی دیگه از اساتیده که مغمولا پیدا کردنش سخته. چند ساعت پیش هم یه کت دان داشتم. این یکی رو دیگه میشه گفت اولین کت دانی بود که خودم گرفتم .بچه 34 روزه بود. قرار بود بیاد (صبح) که باباش رضایت نداد و خانم دکتر (استادمون )هم رفت و عصر باباش تازه تصمیم گرفته رضایت بده. بردمش اتاق عمل و با لوکال ازش رگ گرفتیم . اصلا ازین سیستم بی هوشی خوشم نیومد . احساس کردم تو پاچم کردن..باید میومدن برای بچه ماسک میگرفتن...چند بار هم گفتم چرا نمیاین بیهوشش کنین. کسی نیومد و گفتن استاد نیست و باید استاد باشه و ازین حرفا..لازم شد یه تحقیقی بکنم....استاد بی هوشی آدم شریفیه . مخصوصاً اینی که امشب آنکاله . بعید میدونم بهش گفته باشن. تازه امروزم برای همه بستنی خریده بود که بنده بی احتیاطی کردم و بعد از زدن یه گاز گذاشتمش تو یخچال برگشتم دیدم جا تره و بستنی هم نیست