انقدر خسته ام که درست کیبرد رو نمیبینم . صبح که رفتم اتاق عمل کلا 1 ساعت خوابیده بودم . اول یه مریض سارکوم داشتیم که منتال هم بود بنده خدا و تو ناحیه گلوتئالش یه توده بود اندازه هندونه . کلی به خون و خونریزی افتاد . داشتم وسط عمل می خوابیدم . یعنی رسما وقتی کسی حواسش بهم نبود و کمک منو نمی خواست چرت های چند ثانیه ای زدم . یه دفهش که چشامو باز کردم دیدم دو تا از استاژرامون دان منو نیگا میکنن میخندن . بعدش با امیر برای اولین بار رفتیم یه گرافت پوست زدیم خیلی با حال بود خواب از کلم پرید ...
خلاصه اتاق عمل که تموم شد . اومدیم بخوابیم بعد 1 ساعت بیدارمون کردن که یکی از مریضای بخش بدحال شده داره میره اتاق عمل بدو بیا خلاصه رفتیم همون خانمی بود که یه توده بزرگ تو شکمش داشت و فیستول شده بود . شکم که باز شد هیچی پیدا نکردیم نکته خوبش این بود که میگفتن احتمالا آناستوموزی که من زدم لیک کرده و که دیدم آناستوموز مثل باقلوا اونجا نشسته و طوریش نیست ولی یه جای روده که فیستول شده بود رو پیدا کردیم و دوختیم . احتمالا تروماتیزه شده بود حین عمل . خلاصه الان دارم میرسم ..خواااااااابم مــــــــــــیـــــــــــــا د د د
دیشب رفته بودم خونه یکی از آشنایان بعدش دیر شده بود حال نکردم برم خونه همونجا خوابیدم . دیر بیدار شدم . با هزار بدبختی تو این ترافیک خودمو رسوندم بیمارستان ساعت ۹ استاد زنگ زد به گوشیم که از چند تا از مریضا ازم سوال کنه . که ما فقط شرمندگی مونو ابراز کردیم و قرار شد من ببینمشون و سریع اطلاع بدم نتیجه این شد که همش داشتم ازین ور به اون ور میدوییدم . خلاصه بعدشم با استاژرها رفتیم درمانگاه . چند تا مریض دیدیم . بعدشم من رفتم اورژانس رو دیدم که خبری نبود . الانم اومدیم پاویون یه جوجی زدیم که البته اسمش جوجه بود فکر کنم یه مرغ بازنشسته بود از بس که این گوشتش سفت بود
یه سری جامونده هاد ارم که باید بنویسم
جمعه: گیر داده بودن که من برگردم بیمارستان یه عمل داریم بعدشم خودشون ۴ نفر بودن من بدبخت رو می خواستن بکشونن بیمارستان . که ختم به خیر شد
شنبه : قرار بود ما یه سی دی uptodate رو به استاد بدیم که یادمون رفت بعدش فهمیدیم کلی خجالت زده شدیم
یکشنبه : کلا خنده بازار بود اولا که من یه جا خواستم جَنَم جراحی به خرج بدم یه عربده کشیدم استاد ما و بقیه و من جمله خودم زهرم ترکید البته استاد محترم هم می خواست خفم کنه . یه جا هم این چیف ما انقدر چیز چیز میکرد کلی بهش خندیدم مثلا می گفت این چیز منو دیدین (ماشینشو) چیز استاد ج رو دیدین (کارت ویزیتشو) . شبش هم ما آنکال وایسادیم پدرمون درومد یه جا مجبور شدم 2 صبح برم بخش .
دوشنبه : یه مریض هرنی داشتیم که با سال 1 رفتیم یه جاش هم استاد اومد از فرمایشاتشون استفاده کردیم و چشتون روز بد نبینه یه جا استاد فهمید که مریض رو قبل از اینکه وسایل استفاده شده شو تو اتاق عمل بخره , مرخص شده قاطی کرد کلی همه مونو دعوا کرد . البته راست هم میگفت قیمت اون وسیله 2 میلیون بود واگه اون مریضه برنگرده استاد مجبوره خودش پولشو بده . خلاصه ازون ور هم سال 4 به سال 1 گیر داده بود که چرا حواست نبوده و مریض هم آی سی یو نداشت. بعدش یه چیز دیگه هم اینکه ما صبح 4 دقیقه دیر رسیدیم جلسه مورنینگ یکی از اساتید حسابی حالمونو گرفت