روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

پولمون پرید

امروز کشیک اورژانسم صبح که همکار سابق و سهامدار کلی درمانگاه دیابت اومدن خدمتمون و یه جورایی حالیمون کردن که ۳ میلیون پول بنده تقریبا پریده که بسیار مسرور شدیم ..الحمدلله اورژانس خیلی خوبه تا الان یه شالدون هم در شرایط آکروباتیک گذاشتم هنوز chest مریض رو ندیدم

خبر خوش

امروز روز توده درآوران بود اول یه تومور کلیه بعدش یه تومور رحم یکی از عمل هامون هم کنسل شد یه خبر خوب هم از سرهنگ شنیدیم و اونم این بود که استاد کولورکتال فرمودند که من یا ممل یکیمون می تونیم بریم مرخصی برای این تعطیلات آینده .یه اتفاق با نمک افتاد امروز و باز شمارش گاز و یکی کم بود کلی گشتن و بعد من یادم افتاد موقع شستن یه گاز بتادینه رو به توصیه استاد تو واژن گداشتم . همه می خواستن کلمو بکنن

شام مشترک

دیشب با ممل و پاشا رفتیم پارسوا یه پیتزا بادمجون با یه لازانیا و بوقلمون دودی شریکی زدیم خیــــــــــــــــــلی حال داد

عمل آپاندیس با پاشا

امروز رفتیم ژورنال کلاب آخراش استاد برست به نحوه مقاله ارائه دادن رزیدنتا گیر داد که همانا امیر سال دویی بود و بعدشم به میر گیر داد که این حتی پرب و درب هم بلد نیست و کلا گیر پشت گیر و گفتن شما خیلی بی سواد دارین بار میاین وسطاش یه انسان شریفی گفت اگه شماها هم حرفی دارین بزنین که سبحان چند کلامی گفت و منم می خواستم حرف بزنم که بی خیال شدم و تهش هم عصا گفت ما قبول داریم که هر چی به ما گیر دادین درسته که همه از پاچه خواریش ناراحت شدن خلاصه رفتیم مریض اورژانس رو هم با استاد جوونه دیدیم و بعدش رفتیم پاویون و یه نیمرو با ممل زدیم و سرهنگ هم هاردش رو آورد رفتیم براش فیلم ریختم و بچه ها هم جمع شدن و ازون ور به عصا گیر دادن که این چه حرفی بود زدی و خلاصه ازون ور به امیر و خلاصه داشت دعوا بالا میگرفت که من که حوصلش رو نداشتم رفتم و ...
شب با پاشا رفتیم سر عمل آپاندیس و من ادش وایسادم نگی هم سال دویی بود و کلا سر عمل نیومد خیلی حال داد دو تایی تا تهش رو رفتیم وسطاش کلی بهم زنگ زدن آف که شدم دیدم یکیش سرهنگ بود ..بلافاصله به آی سی یو زنگ زدم که گفتن مریض out put کمی داشته و چون منو پیدا نکردن به رزیدنت بیهوشی زنگ زدن اونم گفته نرمال سالین 500 تا بهش زدن بعدش بلافاصله به پیوند زنگ زدم که اونم مریض سدیمش پایین بود گفتم چی کار کنن و بلافاصله بعدش به سرهنگ زنگ زدم که گفت من کاری نداشتم از بیمارستان زنگ زدن بهش فکر کرده من باهاش کار دارم

خوب بد زشت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

وقتی استاد اد من شد

دیروز یکی از رویایی ترین کشیک هام رو داشتم اولش اصلا معلوم نبود چون روز جمعه بود و اشتباهی مشاوره ها رو هم روی موبایل من دایورت کرده بودند پیش خودم گفتم بدبخت شدم ممل هم که فهمید دیگه کلی خرکیف شده بود خلاصه نشون به اون نشون که ما فقط یه آپاندیسیت بردیم اتاق عمل با اون بچه پررو سال دویی که وسطاش به ممل گیر داد و لوس بازی ذرآورد و ازون شوخی شوفری که ممل هم زد تو برجکش و حالش و گرفت که زد تو خاکی کلی حال کردم خلاصه این آپاندیسیت رو من رفتم بعدیشم رو ممل رفت که سال دویی شاکی شده بود چرا پشت سر هم نمیبرین خلاصه دو تا آپاندیس داشتیم تا آخر شب بعدش یه بریدگی ساعد اومد که فرستادیمش کالر داپلر که شریانش خوب بود دادیمش ترمیمی و الحمدلله تا صبح هم کسی به کار ما کار نداشت صبح هم که اومدیم دو تا دیگع آپاندیس اومده بود که بردیم اتاق عمل الکتیو و حالا نکته استثنایی قضیه این بود که در یه حرکت انقلابی ما از استاد محترممون که برای خودش غولیه در جراحی و بوردمن هم هستش خواهش کردیم بیاد آپاندیس با ما عمل کنه که اومد و منم رفتم و تقریبا ایشون اد من بود و خلاصه ما دست استاد رو هم دیدیم چیف ما میگفت به هرکی بگی امروز استاد فلانی رو مجبور کردیم آپاندیس عمل کنه باورش نمیشه ..میگفت من این ننگ رو کجا بگم..در ضمن امروز دو تا از عمل های گندمون کنسل شد

گواهی فوت نوشتیم 6 صبح

دیشب یکی از مریضامون که از خانه سالمندان اومده بود و یک هفته ای هم تو ICU بود متاسفانه فوت شد و من یادم رفت گواهی فوت بنویسم و صبح زنگ زدن و داد و بیداد که چرا نیومدی و الان زنگ میزنیم استادتون و ...رفتم نوشتم و بعد یکی از اینترن ها زنگ زد که امروز جمعس و ما اکتیو هستیم کی بیایم منم گفتم همون هفت و چون ارشد محترم دل خوشی ازشون نداشت و کلا میخواد تجدید دورشون کنه ضمنی بهش گفتم پروگنوزت خوب نیست که دیدم زد زیر گریه و ...قرار بر این شد که بهش بگم چه جوری با سیاست ازین دریای پرتلاطم به سلامت رد بشه ...امروزم که اکتیو اورژانسم  و خدا به خیر کنه

استاد هم...

امروز جناب استاد کولورکتال چندین نوبت مارو مورد لطف قرار دادن اول که ما یک دفعه به خاطر گرمای لیگاشور دستمون رو عقب کشیدیم و بعدشم به خاطر داغی آبی که باهاش شکم رو میشستیم و بعدشم در مورد تلفظ ((ق)) و بعدشم در مورد اینکه بنده 120 ساله خواهم شد چون استرس ندارم که سرهنگ ازم دفاع کرد گفت خیلی استرسی هستم و استاد هم فرمودند آفرین جراح استرسی خیلی برای مریضاش خوبه ولی پدر خودش در میاد امروزم 2 تا مریض رو یادم رفته بود اسمشون رو تو لیست بنویسم که سرهنگ گفت ای الهی بمیری ...حالا خوبه 100 جت مینویسی بعد از عمل هم با استاد باحاله رفتم درمانگاه

بچه ها رو مهمون کردم

امروز که خوشبختانه یکی از مریضا کنسل شد اونم یه خانم بود که تیروئید داشت و رضایت همسر نداشت میگفت در حال طلاقم واسه همینم گیر دادن باید یه رضایت از دادگاه یا پزشک قانونی بیاری که کلی اشکش درومد و ما خوشحال که نمیمیریم از خستگی بعدشم که امروز من آنکال بودم و پدرم درومد شب با بچه های پرستار که بودیم من مهمونشون کردم به بستنی و اینترنمون هم براشون آب جو خرید و بعدشم اسم فامیل بازی کردیم