امروز رفتیم یه دونه سزارین دیدیم. بعدش رفتیم پیش دوستان جراح که ندا آمد « دکتر چرا بیکاری برو اون مریض هرنی که خوابیده رو عمل کن» البته دوستان خودشون در حال عمل کردن ویپل بودند. خلاصه رفتیم سر عمل و ساک هرنی که پیدا شد دیدم یکی از دوستان پرستار فرمودند که « دکتر شما چرا دستکش جی وایر (ضد ویروس) نمی پوشی» ما یه دفعه چشامون گرد شد گفتیم چرا ضد ویروس مگه...ندا آمد « دکتر این مریض هپاتیت سی داره مگه نمی دونستی که در همان لحظه ما چشمانمان از حدقه برون افتاد و داشتیم فکر می کردیم این هایی که این کار را با ما کردند آیا به روح اعتقاد دارند
امروز امتحان داشتیم و این 2-3 روز اخیر رو نرفتیم بخش محترم زنان و نشستیم خر زدیم. دیشبم که لیلة الامتحان بود و درست حسابی نخوابیدیم بعدشم تو این سوز و سرما رفتیم سر جلسه و ...الان چای گرم با اینترنت...
امروز رفتیم اتاق عمل و سر عمل دویتان زنان بودیم و یکی از عمل هاشون برداشتن رحم و تخمدان یه ترنس بود( یعنی یه خانومی بود که می خواست مرد بشه) خلاصه بعدش این وسطا دیدیم که استاد قدیمی تنهاست و یه هرنی اینسیژنال ( کوله سیستکتومی قبلی ) دارن ما هم رفتیم و تقریباً عمل به بنده رسید. خیلی وقت بود که دست به تیغ نشده بودیم و بسی حال بردیم.
خوب ما دوباره سروکلمون پیدا شد. این ماه بخش زنان هستیم . دیروز که تقریباً کارای اداریش رو انجام میدادیم و امروز هم رفتیم اتاق عمل که فرمودند باید با خانم دکتر فلانی که چیف رزیدنت زنان هست صحبت کنی و خودتو معرفی کنی. که متاسفانه ما خانم دکتر رو پیدا نکردیم و رفتیم پیش فلوی محترم. کلاً دو تا عمل رفتیم دیدیم و بعدشم رفتیم به دوستان جراحی سر زدیم و با استاد قدیم دیدوبازدید کردیم و استاد هم مؤکداً توصیه کردند که ما سزارین و کورتاژ رو ببینیم که بعداً خیلی به درد ما خواهد خورد که بنده هم سر تعظیم فرودآوردیم
امروز خیلی زود رسیدم بیمارستان. تا اومدم لباس عوض کنم فلوی محترم ما رو دید و فرمدند که «کامپیوترم رو ریست کردم حالا کلا به هم ریخته بیا یه دستی به سر و روش بکش ». بنده هم با عرض شرمندگی گفتم «ببخشین من امروز حتما باید تو جلسه مورنینگ باشم وگرنه استاد ایکس پدرمو میاره جلوی چشم». فلوی محترم با اصرار گفت «ولش کن بی خیال من درستش می کنم». من دوباره گردن کج کردم که یعنی بی خیال ولی اثری نداشت .خلاصه از ما اصرار ازون انکار و جنگ به نفع فلو مغلوبه شد و افتادیم به جون کامپیوترش و حالا دلمون تو جلسه مورنینگه که یه دفعه فلوی محترم یه چای سبز واسه ما ریخت و گفت «استاد ایکس امروز نمیاد» بنده که انگار داشتم بال در میارودم کم مونده بود بپرم بغلش کنم. خلاصه کار کامپیوتر فلوی محترم رو راه انداختیم و بعدشم رفتیم سرا مریضی که قراره فردا من معرفیش کنم. چون حال نداشتم پروندش رو بنویسم از کل پروندش عکس گرفتم و الان که اومدم بخونم می بینم تبلت رو نیاوردم..خداییش بنازم به این حافظه..حالا مجبورم مثل این بدبختا 5 صبح بیدار بشم تا صبح زود برسم بیمارستان و ...ای خدا شانس ما رو ببین
امروز رفتیم مورنینگ و خبری نبود بعدش فهمیدیم روز 3 شنبه معرفی مریض رفته در درون پاچه ما. خلاصه با گردن کج رفتیم اتاق عمل و 7 تا مریض در انتظار ما بودن. نکته مهمش این بود که ما برای اولین بار پوست کندیم و برای دفعه اول خوب بود. بعدشم پوستا رو مش کردیم و چسبوندیم رو جاهایی که سوخته بود و پوست نداشت.یکی از عمل ها هم کنسل شد و 2 دیگه ما در حال بای بای بودیم
امروز که اول هفته و اصولا اصلا حسش نبود بریم بیمارستان. خلاصه خودمونو راضی کردیم و رفتیم . اول که رفتیم سالن کنفرانس ملت داشتن در مورد نرم افزار endnote حرف میزدن و یکی هم داشت بهشون معرفیش میکرد خلاصه هم کلی حال کرده بودن که یارو برگشت گفت البته این نرم افزار خوبیه ولی خوب گرونه و 270 دلار هستش و نمی تونیم قفلش رو هم بشکنیم که من نزدیک بود خندم بگیره چون آخرین ورژن کرک شدش رو روی لپ تاپم دارم .خلاصه فکر اخاذی به سرم زده. البته دل رحم هم هستم می خوام فردا برم پیش رئیس بیمارستان که از همه بیشتر طالبش بود بگم من برات این نرم افزار رو میارم یه 3 روز به ما مرخصی بده. خوبه؟؟
امروز صبح پا شدم دیدم کیف پولم نیست ازون ور هم دیرم شده بود بعدشم کلی خوابم میومد. با 1000 تومن پول تو جیب رفتیم بیمارستان. رسما سر مورنینگ خواب بودم. بعدشم با اکراه پاشودیم بریم اتاق عمل که ندا آمد امروز عمل نداریم. یعنی خبر مسرت بخش تر از این نمیسد خداییش. بسی حال کردیم