روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

چراغو خاموش کن

دیروز که خیر سرمون قرار بود روز خوبی باشه بسیار کشیک گندی داشتم یعنی دم به دقیقه این موبایل ما شروع میکرد به زنگ زده بعد مشکلات مثل آوار خراب میشد سرم خداییش سردرد گرفته بودم آخرین باری که بیدارم کردن رفتم نبض یه مریض رو بگیرم مثل آدم آهنی بالا سرش وایساده بودم از خودم می پرسیدم نبض آدما کجاشون بعد دیدم فایده نداره رفتم کلم رو گرفتم زیر آب یه کم از عالم خواب اومدم بیرون دوباره رفتم مریضه رو دیدم . بعدشم امروز قرار بود یه مقاله ارائه بدم وسط یکسری آدم گیر که خدا رو شکر که زحکمت گشوده شد در دیگری و جلسه تبدیل شد به یه جلسه دیگه و ما هم جیم و گفتیم خیر سرمون بخوابیم همچین که چش رو هم گذاشتیم دیدیم یکی چراغ رو روشن کرده داره آواز می خونه " تنبل همیشه خوابه جاش توی رختخوابه" داد زدم خاموش کن دیشب نخوابیدم ..بیچاره دوستم گفت ببخشین ببخشین نمی دونستم کشیک بودی و چراغ رو خاموش کرد و رفت . دقیقا 5 ثانیه بعد دیم برگشت باز چراغ رو روشن کرد عربده کشیدم مرتیکه مگه نمی گم خاموش کن اون لامصبو که دیدم یه صدایی گفت ببهشین آقای دکتر نمی دونستم خوابین ..بنده خدا خدمه پاویون بود که اومده بود اتاق رو تمیز کنه ..عذر خواهی به عمل آمد

خوشنویسی بی جا

امروز خیلی روز خوبی بود کلا عمل ها سبک و زود هم تموم شد نکات جالب امروز این بود که ما دیروز نوشته بودیم رو بورد اتاق عمل که " تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد" بعد همه شاکی شده بودن که این بامزه کیه که نوشته اینو مگه دکترا باید چه جوری نون بخورن سردستشونم خانم دکتر استاد بیهوشی بود خلاصه همکاران محترم به طرفة العینی ما رو فروختن . ما هم مثل مظلوما هی چش انداختیم کف زمین و هی گفتیم هدف خوشنویسی بوده و نه که ما بی جنبه ایم خواستیم بگیم خطمونم خوبه که اینجوری شد اصلا ایشالله درد و مرض این مملکت رو ورداره خوب شد؟؟؟

تخت آی سی یو ؟

دیشب  شب سختی بود چن تا مریض با هم بدحال شده بودن یکی که متاسفانه فوت شد .یکی دیگه هم که تا صبح دووم آورده ولی تخت خالی آی سی یو نداریم . فکر نمی کنم با این شرایط دووم یاره. یه ریز تا صبح هم زنگ میزدن .دیوانه ه ه ه ه ه ه شدم

یه تکنیک جدید

امروز ما سر عمل پرولاپس رکتوم که قرار بود عمل دلورم براش انجام بشه ولی شرایط جوری شد که کامل انجام نشد. خلاصه دفعه اولی بود که این عمل رو می دیدم و برام آموزش بود . بعدش یه مریضی داشتیم که دستش رو قطع کرده بودن به علت ابتلا ه ملانوم که خیلی هم پیشرفته بود و کار خاصی نتونستیم براش انجام بدیم و فقط یه بیوپسی مجدد از یه توده مشکوک گرفته شد بیچاره خانمش وقتی فهمید کاری نمیشه براش کرد خیلی حالش بد شده بود . هنوز عمل تموم نشده به من زنگ زدن که مجبورشدم با مریض برم سی تی آنژیو و بعدش یه مریض داشتیم که نمیزاشت براش NG بزاریم که خلاصه با توضیحات کامل همراه با چاشنی تهدید طبق توصیه استاد راضی شد و با زحمت براش گذاشتیم  

مریض بد شانس

امروز رفتیم اتاق غمل و کلا من سر یه عمل بیشتر نبودم که اونم تا ساعت 3 طول کشید یه کانسر سیگموئید بود که ماشالله به زمین و زمان چسبیده بود و تا زه می خواستن متاستازکتومی کبد هم بکنن که اوضاع رو که دیدن بی خیال شدن . بعدش من کشیک امروز اورژانس هم بودم اجازه گرفتم رفتم مشاوره جواب دادن که همراهای مریض جلوی در گیرم انداختن خلاصه با زبون بی ربونی گفتم جه اتفاقی افتاده 

کشیک مزخرف

یه مریض رو دیشب آوردیم اتاق عمل با شک به پریتونیت وقتی بازش کردیم رودش پاره شده بود و بیچاره هم فلج از گردن کسی بهش نرسیده بود . خیلی چیز بدی بود کل شکمش پر از fecal شده بود و رتروپریتوئن هم آلوده بود . خلاصه تا 4 صبح در اتاق عمل بودیم بعدشم 4 و 30 زنگ زدن یه مشاوره رفتم دیدم ازون ور هم دیدم حال ندارم یه ساعت دیگه پا شم همون طرف رفتم بخش رو دیدم و نت گذاشتم و گفتن یه مریضمون هم که بد حال بوده رفته ICU که اونم رفتم دیدم خلاصه همین جوری داشتم تو بیمارستان می چرخیدم

کنگره

امروز صبح که رفتیم کنگره کولورکتال البته ثبت نام که کردیم جیم زدیم رفتیم مریض بخشمون بدحال بود . بعدشم تا عصر که مشاوره نداشتیم یکی دو تا مشاوره الکی جواب دادیم شب با کشیک امروز اومدیم اتاق عمل و یه شستشوی شکم و قراره یه مریض دیگه هم بگیریم کلا از ساعت 8 و 30 تا الان که دارم می نویسم داریم تو اتاق عمل وول می خوریم . امیدوارم تا صبح بشه خوابید

درمانگاه خیلی خیلی خلوت

امروز نوبت ما شدکه بریم درمانگاه اولش تو دلم گفتم خوب امروز که خبری نیست و استراحته فوقش 20 تا مریض میبینیم تازه اون یکی استادمون هم که درمانگاه داره و مریضا نصف میشن نشون به اون نشون که از ساعت 8 و 30 تا ساعت 2 و 30 به سلامتی و مبارکی 48 تا مریض دیدیم ( دو تایی با استاد ) بعدشم با گریه و التماس زنگ زدیم دیگه پذیرش نکنن اون ور هم همین داستان بود استاد گفت ما رکوردمون 100 تا مریضه خیلی خوش حال نباش . قیافه من خیلی دیدنی بود 

کله سوراخ می کنیم

دیروز واقعا روز خسته کننده ای بود از ساعت ۸و۳۰ رفتم سر یه عمل tram flap  و تا 4 و 30 بعد از ظهر طول کشید داشتم از خستگی میمردم که استاد دوم هم تازه شروع کرد به مریض گرفتن و خلاصه تا ساعت 7 شب در خدمت دوستان بودم . وقتی رفتم پاویون دیگه افتادم و تا صبح بی هوش بودم امروزم تا الان که خوب گذشته البته صبح 2 تا استرس اساسی داشتم اولیش این بود که گفتن امروز کمیته مورتالیتیه باید دو تا فوتی که ماه قبل بودن معرفی بشه و تو باید بری معرفی کنی خلاصه به ذهنم فشار آوردم و دو تا مریضا رو معرفی کردم الحمدلله مشکل خاصی هم پیش نیومد و  البته استاد هم کمک می کرد . دومی این بود که فهمیدم مریض لیست عمل امروز براش آزمایش رد نشده خلاصه همه چی بدو بدو و اورژانس پیگیری شد و تا قبل از رسیدت استاد ختم به خیر شد . یه عمل امروز داشتیم یه سرطان پوستی بود که استخوان سر رو هم گکرفته بود و ما مثل نجار ها افتاده بودیم به جون استخونه و صحنه خیلی جذابی بود که ما با مته و چکش داشتیم کله مریض رو سوراخ می کردیم یه جا هم مته شکست نرس کمک ناقص شد شانس آوردیم تو چش و چارمون نخورد

جوراب واریس خریدیم

امروز اولین بار بود که میرفتم درمانگاه بخش جدید و استاد خردمندی رو دیدم که بسیار وارسته و مودب شروع کردند به ما آموزش دادن . بعدش که تموم شد ما رفتین اتاق عمل دوشتان یه عمل سنگینشون تازه تموم شده بود بعد من وایسادم برای پورت گذاری و بعدش هم رفتیم یه جوراب sigvaris خریدیم جهت پوشیدن سر عمل ها تا جلوگیری کنیم از ابتلایمان به واریس در آینده تا الانم که عمل نداشتیم ( امشب کشیک اورژانسم)