روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

روزمـرگی های یک رزیـدنت جراحـی

خاطرات دوران تحصیل در رشته جراحی عمومی ، زشت و زیبا ، تلخ و شیرین

اتفاقات شهر جدید3

یکشنبه 7 مهر
صبح با زنگ تلفن پزشک عمومی اورژانس بیدار شدم. دیدم ساعت30 : 7. گفت یه آپاندیس دیشب اومده که کاراش رو کرده و نخواسته منو بیدار کنه و حالا تحویل بگیرم. پاشدم یه صبحونه سریع خوردم و رفتم اورژانس. دیدم پسر همون مریض انسدادی دیروز در اورژانس وایساده و تا منو دید گفت دکتر رضایت دادیم. برین عملش کنین. مریض مشکوک به آپاندیسیت رو معاینه کردم و گفتم آماده عملش کنن. بعد رفتم بخش دیدم حال پیرمرد خیلی خرابه و شکمش هم بزرگتر شده و دیسترس تنفسی هم داره. خلاصه سریع بردیمش اتاق عمل. خیلی بد حال بود. تو اتاق عمل  و رو تخت دیگه همه چی تموم شده بود. نبض رادیال که نداشت و از رو نبض کاروتیدش میشد یه نمره واسه فشارش داد. تاکی کارد 120 تا و ... حالا جالب این بود دستگاه بی هوشی فشارش رو 13 نشون میداد. دکتر بیهوشی براش CV line گرفت و احیا و دوپامین و... دکتر بیهوشی که می گفت این الان میره. و رفت با همراهاش صحبت کرد. همراهاش هم انگار از تصمیم دیشبشون خیلی ناراحت بودن اصرار زیاد که حتماً عملش کنین. خلاصه با یه نبض فیلی فرم رادیال لاپاراتومی کردیم و یه ولولوس درست و حسابی درومد که حضار در مجلس انگشت به دهن شروع کردن به عکس گرفتن...خلاصه کنم با همه سرعتی که می تونستم داشته باشم یه کولستومی وهارتمنش کردیم و شکم رو هم سریع بستیم و گفتیم بره ICU نکته بامزه این بود که بیمارستان ICU نداره و باید بره یه بیمارستان دیگه اون سر شهر و از ICU اونجا پذیرش بگیره . خلاصه یه نیم ساعتی هم معطل تصفیه حساب و پذیرش اونجا . خلاصه مریض رو زنده فرستادیم رفت اون یکی بیمارستان. بعد از نیم ساعت سوپروایزر اون بیمارستان زنگ زد که مریض موقع ورود اکسپایر شده.
ساعت شده یک بعدازظهر مریض آپاندیسیت ما رو نمی خوابونن. می گن نیرو نداریم. هم تو مریض داری هم زنان 3 تا سزارین داره. باید یکی یکی عمل کنین. می گم خوب شما انقدر معطل کردین تا ساعت یک شد والا این مریض من که 2 ساعته آمادس. ازون ور هم متخصص زنان داره خون خونشو می خوره. باز دم دکتر بیهوشی گرم زنگ زد سوپروایزر گفت دو تا اتاق باید همزمان باشه نیرو بده اگه مشکلی برای این مریضا پیش بیاد مسئولش تویی. و در کثری از ثانیه نیرودار شدیم. آپاندیسه که دیگه نزدیکای پرفوره شدنش بود رو با سلام و صلوات در آوردیم وعصر هم دو تا بچه آوردن یکی با درد شکم و یکی هم پیشونیش زخم عمیق برداشته بود که می گفتن از پله ها افتاده سوچور کردم
طرفای شب هم یه زخم معده پرفوره اومد با دو تا آپاندیسیت. و در آخر هم یه خانم جوونی اومد با پارگی لب فوقانی خیلی زخمش بد جور بود. پرستارا کاراگاه بازی درآورده بودن می گفتن شوهرش زدتش. خلاصه اینو هم آوردم اتاق عمل و با یه کم sedation شروع کردم اول خط لب رو زدم که ظاهرش بعداً خوب در بیاد و بعدشم که چند تا سوچور با نخ ظریف. خیلی دلم به حال زنه سوخت. چهرش 20 سال از سن واقعیش پیرتر نشون میداد. کلا پدرم درومد
 دوشنبه 8 مهر
صبح با دو تا آپاندیسیت شروع شد. و بعدش تا اومدیم سر برزمین گذاریم یه پریتونیت اومد. عکس ایستاده هم که مریض اصلا نمی تونست رو پاش وایسه..رفتیم اتاق عمل در قسمت دئودنوم زخمی داشتند که ترمیم و پچ امنتوم هم گذاشتیم روش. با حالش این بود تو همون حال پریتونیت و دقیقا یک ساعت قبل از انتقالش به اتاق عمل یه لیوان آب میوه تناول کرده بود.  داشتیم میرفتیم لالا که پشت سرهم دو تا آپاندیسیت اومد. شکر خدا آقا بودن و لاغر کلی خوشحال بودیم که سر عمل اولیه یه دفعه نمی دونم چی شد پالس مریض افتاد و اومد رو 40 تا بی هوشی دوید سریع یه کارایی کرد و گفتن به خاطر اسپاینالش بوده. خلاصه دومی هم که تموم شد اومدیم بریم پانسیون که گفتن یه مریض با نامه اومده رفتم اورژانس دیدمش. یه آبسه آنال بود که دیدم دیگه جون ندارم اینو برای فردا نگهش دارم اینم بردمش اتاق عمل و در پایان باز موقع رفتن به استراحت از اون یکی بیمارستان زنگ زدن که مریض تصادفی داریم و باز طبق روتینشون حتماً جراح باید ببینه و در صورت ترخیص با مهر جراح ترخیص بشه. خلاصه منتظر شدیم راننده اومد رفتیم بیمارستام و تو راه نذر و نیاز که خدایا عملی نباشن که الحمدلله سُرومُرو گنده نشسته بودن اونجا که جفتشونم ترخیص و بالاخره ساعت 12:45 به بستر رفتیم
سه شنبه ۹ مهر
آف بودیم و کلا خواب

اتفاقات شهر جدید2

چهارشنبه 3 مهر
صبح رو با یه آپاندیسیت شروع کردیم. خانمی بود بسیار چاق و پدرمون درومد تا عملش تموم شد. بعد هم دوباره تزانزیت بین دو بیمارستان رو داشتیم. بعدش عصر باز دو تا خانم چاق دیگه با آپاندیسیت اومد که باز برای هر کدومشون اشکمون درومد تا عمل شدن. اسکراب می گفت« اینجا فوق تخصص آپاندیسیت مشکل میگیری دکتر. اینجا همه زناشون چاقن » خلاصه داشتیم از کت و کول  میافتادیم که گفتن باز اورژانس مریض داریم. رفتم باز یه خانم چاق دیگه اومده بود با علائم آپاندیسیت که خدا رو شکر رضایت شخصی داد رفت. یه سرباز لاغر مردنی هم اومده بود با علائم آپاندیسیت که انقدر ذوق کردم همون موقع که ساعت 12 شب باشه بردمش اتاق عمل. به قول خودمون پوست تا پوستش 10 دقیقه نشد. از بس که خوش آناتومی بود. خداییش داشتم عقده ای می شدم. در آخر هم اصل داستان اومد. یه دختر بچه 3 ساله با انسداد کامل گوارشی. بستریش کردم و برای عمل آمادش کردم. که ندا دادن بهتره بره مرکز استان حالا چرا . چون اگه به آی سی یو نیاز باشه نداریم و یک سری کمبود امکانات دیگه. زنگ زدم به مرکز استان و لا پزشک بیمارستان ریفرالشون صحبت کردم که خیلی شیک گفت پذیرش نمی دیم. گفتم خوب ببرینش اتاق عمل. که باز ندا اومد والدینش می خوان خودشون مریضشون رو ببرن بیمارستان مرکز استان. خلاصه رضایت شخصی دادم و مریضشون رو بردن

پنج شنبه 4 مهر
یه مریض رو پریروز دیده بودم با درد شدید پری آنال و احساس سوزس موقع دفع که اصلا اجازه معاینه هم نمی داد و تب هم نداشت و خلاصه با تشخیص فیشر حاد گفتم که درمان های معمول رو بگیره و بعداً بیاد دوباره امروز اومد با گریه و زاری که من تحمل ندارم و ...منو عمل کنین. من هم گفتم بهش که می برمت اتاق عمل زیر بی هوشی معاینت می کنم. خلاصه رفتیم اتاق عمل و تا یه TR کردیم یه چیزی مثل سوزن رفت تو دستم. بت خودم گفتم نکنه این قبلا عمل شده و چیزی نمی گه اینم سوچوری چیزی باشه. چون اسپاینال بود بازم ازش پرسیدم ولی گفت عمل نشده. خلاصه اسپکولوم رو گذاشتیم و در کمال ناباوری دیدم یه استخون جناغ مرغ دو سه سانتی کانال فرو رفته تو مخاط. هاج و واج درش آوردم و با بقیه همکاران اتاق عمل نگاش می کردیم که بابا تو دیگه کی هستی بعد چه شانسی داشتی که تو این همه راه جایی رو پرفوره نکرده. شب هم یه کوچولوی 11 ساله اومد با درد هایپوگاستر و RLQ رفتیم اتاق عمل و یه آپاندیسیتی داشت که نوکش هم پرفوره بود.


جمعه 5 مهر
روز آف بنده بود و از صبح رفتیم دنبال گردش در شهر و یه دریاچه ای که نزدیک شهر بود و از تفرجگاه های شهر به حساب میومد رو انتخاب کردیم و سری به اونجا زدیم. خیلی جای قشنگی بود و یه ماهی کبابی هم زدیم که قیمتش با رستورانای نارنجستان و نایب برابری می کرد


شنبه 6 مهر
اول صبح با یه آپاندیسیت شروع شد یه آقای بسیار رشید و چاق که به نظر عراقی هم بودند و دوستان بی هوشیهم طبق معمول زحمت کشیدن و مریض رو اسپاینال کردن و مریض هم دم به دقیقه دست و پاشو تکون میداد و دردسرتون ندم با یه بدبختی زائدالوصفی این عمل تموم شد. از جراح دیگه ای که اونجا کار می کرد پرسیدم چرا این سیستم بی هوشی اینجا اینجوریه گفت دکتر باید بسازیم با اینا و گفت که من اینجا کوله سیستکتومی و حتی دو سه نوبت کانسر معده رو با اسپاینال عمل کردم که ما کم مونده بود یه شاخ رو سرمون نصب بشه. بعدش توضیح دادن که اقلامی مثل CV line اینجا ناشناختس. عصر هم که یه بچه رو آورده بودن 6 ساله که صاف صاف واسه خودش داشت راه می رفت با درد شکم اومده بود و مشکوک به آپاندیسیت. معاینش خیلی به دلم نچسبید و البته شکمش رو گارد می کرد ولی می گفت درد ندارم. لکوسیتوز هم داشت و برای اطمینان فرستادم سونو که اونم جمله معروف " تشخیص با یافته های بالینی ست " رو برامون نوشت. خلاصه بردیم اتاق عمل و آپاندیسیت درست و حسابی هم درومد و نتیجه گرفتیم که بچه ای که از اتاق عمل می ترسه معاینش خیلی کتابی نیست.

شروع کار در شهر جدید

دوشنبه اول مهر

 وقتی از فرودگاه پیاده شدم یه دربست گرفتم رفتم علوم پزشکی اونجا 5 تومن ناقابل هم واسه دو قرم راه ازمون گرفتن که گفتم نوش جونت. بعدش تازه فهمیدیم معاونت درمانش یه جای دیگس. باز دربست گرفتیم و معاونت درمان و خیلی با مزه دوباره کرایه شد 5 تومن. اونجا خواستیم رییس رو ببینیم گفتن نمیاد ومعلوم هم نیست کی میاد باز یه ادرس دیگه دادن رفتیم دنبالش که گفتن تو جلسست. ما هم از فرصت باقی مونده استفاده کردیم رفتیم سراغ وب گردی. بعد ازون رفتیم محلی که رییس در جلسه بودن که گفتن همین الان تموم شده و رفته دووییدم دنبال سوژه و با نشونی هایی که گرفته بودیم تو پارکینگ پیداش کردم و خلاصه من همانم که ...خلاصه ایشونم زنگ زد و هماهنگی با مسئول دفتر و ...خلاصه کنم قرار شد بریم همین جایی که الان هستیم و به مدت 16 روز . یه ماشین برامون گرفتن و راهی شهر مورد نظر شدیم دو سه ساعتی تو راه بودیم که 100 رحمت به جاده شمال. وقتی رسیدیم یه راست رفتیم دفتر مترون بیمارستان و بعدشم آشنایی با بیمارستان و بعدشم آشنایی با جراح بیمارستان و نتیجش این شد که ما سه روز پشت سر هم کشیک وایسیم ایشون یه روز. بعدشم چون عصر بود و بنده خسته بودم. روز شد آف بنده و رفتیم استراحت و شب هم گفتیم بریم یه چرخی تو شهر بزنیم. آدرس یه پاساژ معروف رو دادن و گفتن حتما برو اونجا. در بیمارستان یه ماشین گرفتم . وسط راه متوجه شدم راننده خودش هم انگار خیلی با شهر آشنا نیست کلی این ور اونور ما رو چرخوند و بعدشم که خودم از یکی آدرس گرفتم فهمیدیم مردم این شهر با خورشید کار می کنن و غروب همه جا بستس. دوباربرگشتیم بیمارستان و جالب این شد که باز کرایه 5 تومن

سه شنبه دو مهر
تا ساعت 10 صبح کسی زنگ نزد. بعد از اون تلفن ها و مشاوره ها شروع شد. اول از همه یه 10 -11 نفر تصادفی رو آوردن تو اورژانس که سوار مینی بوس بودن و چَپ کرده بودن. به جز دو تاشون بقیه کار جراحی نداشتن اونا هم تحت نظر گرفتم. از بیمارستان دومشون زنگ زدن مریض تصادفی داریم . ماشین فرستادن دنبالم رفتم دیدم یه نفر که انگار مرده آورده بودنش و دو نفر دیگه هم مشکوک بودن که باز تحت نظر. تو این هاگیر واگیر و شلوغی گیر دادن که باید جواز دفن بنویسی چون پزشک قانونی رفته مرخصی. گفتن این روتینه اینجاست. زنگ زدم به جراح شهر که با هم روز قبل صحبت کرده بودیم گفت. اصلا همچین کاری نکن. و روتین نداریم. خلاصه کلی جرو بحث و اونم کجا تو سردخونه . چون اولش رفته بودم بنویسم که زد به سرم از جراحه مشورت بگیرم. خلاصه دیدیم کار بالا گرفت و نتیجه این شد دادستان سهر یه نامه مستقیم بنویسه به من و منو به عنوان پزشک معتمد قبول کنه و ازم نظر بخواد. منم تو جواز دفت تقریباً یه انشا نوشتم که بنده حقیر سراپا تقصیر کارم این نبوده چون پزشکی قانونی نیست دارم می نویسم و این بنده خدا فوت شده و دلیلشم تصادف با ماشینه و علتشم چون کالبد شکافی نشده معلوم نیست و ...بعدش دوباره اورژانس بیمارستان اصلی ترکید و جالب اینه اینجا هر مریض تصادفی که بیاد جراح باید ببینه حتی اگه کار جراحی هم نداشته باشه. یه مریض داشتم که پیرزن 60 ساله بود دندون مصنوعی هاشو قورت داده بود و برای آندوسکوپیش مجبور شدم با مرکز استان تماس بگیرم برای انتقالش چون اینجا متخصص گوش و حلق و بینی ندارن. یه بچه 17 ماهه هم تو مشاوره ها بود که معاینش سونو و آزمایشاتش دال بر اینتوساسپشن داشت. خواستم ببرمش اتاق عمل چون لکوسیتوز بالا داشت و به نظرم نمیشد با رادیولوژی تو اون شرایط کاری براش کرد. ولی والدینش گفتن می بریمش مرکز استان یا تهران و رضایت دادن بچه رو بردن. اومدیم دو دقیقه استراحت کنیم از بیمارستان دوم زنگ زدن که یه گلوله خورده داریم بدو بیا. باز زنگ زدیم راننده و برقی رفتیم بیمارستان موقعی که من رسیدم قیامتی به پا بود تو اورژانس جای سوزن انداختن نبود به نظر طرف بزرگ فامیل بود که اون همه آدم اومده بود اونجا. من که رسیدم بالای سرش ارست کرد و CPR شروع شد. گلوله به سرش خورده بود و می گفتن تفنگ شکاری بوده. رانندم گفت برادرزادش زده و انگار پسرش می گفته که چند باز برادر مقتول که پدر ضارب باشه اونو تهدید به قتل کرده بوده. اینایی که نوشتم چیزای بود که یادم مونده و انقدر مشاوره های بی خود جواب دادم که خیلی یادم نمیاد. تازه دارم قدر بیمارستان خودمو تو تهران پیدا می کنم

در انتظار

دیروز که تقریبا بمباران شدیم. چیزی ازمون نموند. یه تیروئید اول صبح داشتیم و بقیش هم سرپایی بود دو تا پرمیکت، یه بیوپسی از لنف نود، یه آبسه پری آنال، دو تا بیوپسی برست. دست آخر هم یه بیمار اومد با شکم حاد 90 ساله و با سابقه سکته مغزی و با تشخیص ولولوس قبلا عمل شده بود که وقتی بازش کردیم چیزی دال بر عمل شدنش ندیدم و شکم هم پر از فکال بود و از اینکه تو شکم اصلا فیبرینی نبود میشد حدس زد تازه اتفاق افتاده. دیگه آخرای عمل از آقای مطلوبی در خواست کردیم که بیاد کمک چون بنده بسیار کار داشتم و زدیم بیرون. الان هم تو یه کافی نت نشستم و منتظر یک آقای دکتری تا به بنده لطف بفرماین ببینیم این داستان طرح یه ماهه ما به کجا میرسه

ادامه کشیک بد

اون مریض پریتونیت رو که گفته بودم باز کردیم و پپتیک اولسر پرفوره بود. تا پاسی از شب و پاسی از صبح بیدار بودیم. تو خواب . بیداری عاطی زنگ زد که یه مریض رو که دیده بودی بیا بازم ببین خیلی خوب نیست. حالا مریض چی بود. یه آقای 45 ساله با بیماری شدید کلیوی که پاش شکسته بود و موقع جراحی ارتوپدی ارست کرده و احیا شده بود و الان هم درد شکم داشت. خلاصه شکمش مثبت بود و رفتیم باز کردیم که ایسکمی مزانتر درومد. شرایط رو که برای خانوادش گفتیم خیلی ناراحت شدن. بعد از این هم یه مریض دیگه داشتیم یه خانم معتاد که وقتی باز کردیم شکمش پر از چرک بود و به سرویس زنان هم گفته بودیم بیان سر عمل و آبسه توبواوارین درومد. تو اغین فاصله هم رفته بودیم سر عمل امیر. امیر یه مریض آورده بود که خود ما بهش داده بودیم. انسداد به نظر میرسید و قبلا جراحی شده بود

استخون مرغ یا شیشه

امروز هم کشیکیم و ازون روزاست. اول از همه یه مریض آپاندیسیت اومد یه بچه 10 ساله بردیمش اتاق عمل باباش نبود رضایت بده. کلی داستان داشتیم تا باباش اومد بعد دیدیم که یه زخم بزرگ رو قفسه سینشه که ازش پرسیده بودن این چیه گفته بود شیشه رفته توسینم ریه هام ریخته بیرون. که بچه های بی هوشی هم ترسیده بودن گفتن عکس سینه بگیره. من که دیدمش دیم اسکارش نمی خوره به عمل خاصی لذا صحبت کردیم و خوابوندن و عمل شد سر این عمل بودیم که رزیدنت گوش و حلق و بینی اومد گفت یه مریضی با علت احتمالی پرفوراسیون مری گردنی داریم ما اومده بودیم آندوسکوپی کنیم جسم خارجی رو درآریم الان هر کاری می کنیم اصلا چیزی معلوم نیست و نمیشه کاری کرد شما بیاین ببینینش. ما هم یه تحقیقی کردیم دیدیم که این مریض مال یه آم حقیری هست و بهش زنگ زدیم که فرمدن در راه مسافرت هستن و خلاصه استاد مسئول به استاد آنکال خودمون که جناب سرهنگ باشه زنگ زد و یک سری هماهنگی ها شد و ما رفتیم سر عمل قسمت گردنش رو که اکسپوز کردیم به جای استخون مرغ کع قبلا تو شرح حالش گفته بودن یه تیکه شبیه شیشه دیدیم که در نوع خودش بی نظیر بود . یعنی مریض شیشه قورت داده!!! عملش که تموم شد گفتن گروه جراحی دیگه ای که امیر باشه مریض دارن و ازونجا که مریض با مسئولیت جناب سرهنگ عمل میشد من هم قرار شد باهاشون برم سر عمل و بلافاصله بعد ازون هم خبر رسید که یه پریتونیت داریم و الان که در حال نوشتن هستم دارن مریض امیر رو آماده می کنن. احتمالاً تا صبح بیداریم

خبر بد برای همراهان بیمار

امروز شروع کردیم با یک عمل کله سیستکتومی البته به روش باز چون دستگاه لاپاروسکوپی کلاً از دور خارج شده و به فرموده رییس بخش دیگه نمی شه لاپاروسکوپی کرد. مریض بی نهایت چاق بود و خیلی هم بد اکسپوژر. بعد از اون یه عمل بستن کلستومی لوپ داشتیم. بعد از اون هم یه آبسه برست که خود استاد برست هم سر عمل اومد و بعد از اون هم یه مریض کانسر معده عمل شده داشتیم که با عدم تحمل PO  مراجعه کرده بود و سر همین واردکردن این مریض به لیست عمل کلی ما درد سر داشتیم. خلاصه بازش که کردیم کل شکمش پر از seeding بود و بدون اینکه کار خاصی بکنیم شکم رو بستیم. بیچاره برادراش پشت در اتاق عمل وایساده بودن وقتی شنیدن خیلی پیشرفتس خیلی حالشون بد شد.

یک روز به تمام معنا افتضاح

امروز(سه شنبه) از همون اول صبح خبرای بد شروع شد. اول از همه که زنگ زدم برای طرحم که مسئولشون گفت اینجا که شما قراره بری قبلاً 3 تا جراح داشته و الان یه دونه دارن و دو تای دیگه رفتن فوق بخونن. تو اینترنت یه گشتی زدم دیدم 200 هزار نفر هم جمعیت داره مسئول محترم فرمودن که ایشالله بیشتر از 3 هفته نمی مونی. یعنی دیگه رسماً داشتم پس میفتادم. خلاصه فرمودن که صبح اول مهر اونجا باش. بعد از اون یه غلطی کردیم یه مریض AVF رو که گفته بودم امروز بیاد اومد دم در و برای تشکیل پرونده ما هم برای اینکه مطمئن شیم همه چیزش درسته و مشکلی برای عملش نیست به استاد گروه مقابل گفتیم معاینش کنه حالا بماند که چه سوء تفاهمی این وسط و طبق معمول وسط فرق سر من پایین اومد. بعدش رفتیم سر عمل تیرویید که استاد لاپاروسکوپی عینکش رو یادش رفته بود بیاره و از سرپرستار اتاق عمل عینکشو قرض گرفت و جهت مزاح هم فرمودن که یه سری در قدیم دندون مصنوعی هاشونو بهم قرض میدادن. بعد از این یه عمل کیسه صفرای باز داشتیم که استاد فرمودن که میدلاین بازش کنین و ما چشامون گرد شد و باز بماند که اگه جناب سرهنگ نبود الان بنده از شانه راست به پایین فلج بودم. ازون ور هم یه اتفاق جالب برای استاد گروه مقابل افتاده بود و اونم این بود که یه آدم حقیری می خواسته آناستوموز روده رو چک کنه با یه سرهنگ هوا از مقعد پوش می کنه و بعد دوباره و در این حین ناغافل یه سری از ترشحات اونجا می پاشه به استاد و استاد که از عصبانیت در حال انفجار بوده میگه « چی کار داری می کنی ؟» و اون آدم حقیر می گه که « ای وای استاد ببخشین البته تمیزه خیلی وقت بوده که از این روده ها استفاده نمی کرده » راوی داستان که خودش سر عمل بوده می گفت من در حال ترکیدن بودم و خودم رو نیگر داشته بودم. بعد از این داستان ها برگشتیم پاویون و هنوز چشم بر هم نگذاشته سال دویی زنگ زد که مریض آی سی یو ( کانسر مری ) بد حاله.
چند ساعت بالای سر مریض بودیم مشاوره گذاشتیم نوار قلب آزمایش اکوی قلب....2 بار کُد خورد و متاسفانه اکسپایر شد

طرح یک ماهه

خوب از دیروز شروع می کنیم که  کشیک بودیم . کلا کشیک مزخرفی بود همش ویزیتای درب داغون. سوگلیش هم یه مریض کانسر پیشرفته بود با شکم پریتونیت که اجازه عمل هم نمی داد. نه خودش نه همراهاش. خلاصه تو پروندش نوشتیم و شب استاد طب اورژانس فرمودن این رضایت نمی خواد برین عملش کنیم. ما همینجوری چشامون گرد شد که آقا مریض خودش نمی خواد من چه جوری ببرم عملش کنم دست و پاشو به زور ببندم ببرم اتاق عمل ! بعد مگه گروه بی هوشی می خوابونه مریضو. خلاصه نوشتیم تو پروندش که پزشک قانونی بیاد تعیین تکلیف کنه. دیروز هم جهت یادآوری رفتیم یه شالدون گذاشتیم و بماند که سر این سیستم نوین تصویربرداری چه کشیدیم تا عکسش رو دیدیم. امروز هم که یه مریض کانسر مری داشتیم و توراکسش که تموم شد ما از جتاب سرهنگ اجازه گرفتیم و رفتیم وزارت خونه جهت قرعه کشی طرح یک ماهه که اونجا هم قرعه کشی کردیم و یکی از استان ها رو برای مهر ماه انتخاب کردیم. بعدش دوباره برگشتیم در خدمت جناب سرهنگ و مریض ها. مریض کنسر مری هنوز تموم نشده بود و ممل داشت به جای من کار می کرد که چون حالشم خوب نبود دیگه گفتیم بره دنبال بدبختی خودش چون کشیک هم بود. وقتی من رسیدیم سرهنگ در حال عمل کرده یه کیست هیداتید پرفوره بود. بعد از اون هم یه آپاندیسیت رو با بدبختی ( اتاق عمل ساعت کاریشون تموم شده بود ) آوردیم عملش کردیم. همون موقع هم گفتن این مری که عملش کردیم خون میده و مصیبتی شد ایم مریض. بعدشم کلی نشستیم بالا سرش و یه سری هم گفتن سچوریشنش افتاد دوباره بردیمش تو اتاق عمل و وصلش کردن به دستگاه و ...
خدا به خیر کنه

آرزوهای برباد رفته

امروز دو تا مریض تو لیست عملمون بود. یکی فئو و یکی دیگه هم کانسر مری. که اول از همه صبح که به استاد زنگ زدم گفت که لاپاروسکوپی می کنیم. خلاصه سر بی هوش کردن این مریض با سرویس محترم بی هوشی ما داستانی داشتیم. اونا ICU می خواستن. استاد ما هم خیلی به دلش نبود مریض نیاز به ICU داشته باشه خلاصه کلا هم تخت ICUنداشتیم واسه همین اول صبح تکلیفمون معلوم شد و فهمیدیم که مریض کانسر مری کنسله. بعد هم کلی رایزنی بابت این مریض فئو داشتیم که دیگه داشت حالم به هم می خورد. آخرشم هم مریض ساعت نزدیک 10 آماده شد. البته این وسطا استاد هپاتو بیلیاری داشت با یه آقای مطلوبی هرنی عمل می کرد ما هم رفتیم دید زدیم و استاد هپاتو هم صبح که ما رو دید فرمودن که بابت اون مریضه که فرستادم و صورتشو سوچور کردی دستت درد نکنه و گفته که بهت بیست بدم. حالا بماند که ما خودمون به طرز خیلی ضایعی برگشتیم به بیمار گفتیم به استاد سلام برسونین و ازین حرفا. خلاصه رفتیم سر عمل لاپاروسکوپی آدرنالکتومی و باز هم ما مفتخر شدیم به گرفتن دوربین اون هم در حالت نشسته که خودش داستانی بود و نور دستگاه هم خیلی عالی بود واقعا و همه امکانات جورجور که استاد لاپاروسکوپی در نهایت برگشتن گفتن دیگه حتی کیسه صفرا هم با این دستگاه عمل نکنین و آب سردی بود بر هیکل اینجانب که امیدوار بودیم تا آخر این ماه یه سوچور داخل شکمی چیزی با این لاپاروسکوپی بزنیم. البته نور دستگاه برای کله سیستگتومی خوب بود و گروه جراحی دیگمون با همین نور عمل می کنن ولی دیگه...هی روزگار...
عمل که تموم شد با استاتید جونیور نشستیم اتاق رست و مراسم تخمه خوران برپا شد و کلی حال داد و ازین حرفا و در نهایت اتاق عمل هم یه AVF خواستیم با ممل بریم که خودم ورید مچش رو اکسپلور کردم ولی چون خیلی ظریف بود استادشون اومد و گفت تو حفره آرنج بزارین و خودشم اومد سر عمل و تمام